در وبسایت آیت الله حاج سید محمود مجتهد سیستانی داستان تشرفی برای شیخ مصطفی خبازیان از قول یکی از دوستان ایشان نقل شده است که در ادامه با کمی ویرایش آمده است.


… در خاطره‌ای دیگر آقای حاج حسن بهاری یکی از دوستان نزدیک مرحوم [شیخ مصطفی] خبازیان نقل می‌کند:

مرحوم خبازیان
مرحوم خبازیان

حدود یک ماه قبل از فوت مرحوم خبازیان بود که شبی مرحوم به من زنگ زد که یک تاکسی بگیر بیا با هم حرم حضرت رضا مشرف شویم و دقیقا خاطرم هست که در مکالمه تلفنی که داشتیم گفت به شرط اینکه پول تاکسی را من حساب کنم.

بنده یک تاکسی گرفتم و دنبال ایشان رفتم .

وقتی مرحوم خبازیان داخل ماشین کنار من نشستند فرمودند:

مطلبی به شما می‌گویم؛ تا زنده هستم به کسی نقل نکنی!

گفتم چشم.

فرمودند ذکری جهت تشرف به محضر حضرت بقية الله الاعظم—عجل الله فرجه—از آیت الله سید محمود مجتهد سیستانی گرفتم که البته ایشان استخاره کردند که ذکر را بدهند و خوب آمد. چهل روز با آدابی که فرمودند ذکر را در منزلم واقع در کوی فرهنگ خواندم و دیروز روز چهلم بود.

مواجهه

روز چهلم در منزل کسی نبود و من در سرداب مشغول ذکر بودم. درب ورودی را بسته و اتفاقا قفل کرده بودم. ناگهان دیدم دو نفر، یک پیرمرد نورانی و یک جوان عرب، وارد شده و سلام کردند. به محض ورود [آنها]، اول تمام اعضا و جوارحم خشک شد و از کار افتاد.

سپس با خود گفتم درب که قفل است، این بزرگواران از کجا وارد شدند؟

تازه متوجه شدم زبانم [هم] از کار افتاده است. حتی جهت احترام نتوانستم از جای خود برخیزم. به همان حالت که بر روی سجاده رو به قبله مشغول ذکر بودم خشکم زده بود.

پیرمرد گفت ”آقا بقیة الله می‌باشند جواب سلام را بده.“

من که زبانم از کار افتاده بود، مانند یک انسان گنگ و با اشاره سر، به زحمت جواب دادم و از گوشه چشم، جلالت و عظمت حضرتش را نظاره‌گر بودم. نور از گریبان مبارکش، تمام صورت را گرفته بود.

پیرمرد گفت ”آقا امام زمان می فرمایند تو اَسوَد ما هستی، خدا رحمتت کند.“

و بعد از لحظه‌ای بلند شده و تشریف بردند.

مشورت با استاد

تا به خودم آمدم و به درب خروجی مراجعه کردم دیدم، درب منزل قفل می باشد. تا اذان مغرب گریه کردم تا آنجا که مهر نمازم به گِل مبدل شد و با مهری دیگر نماز مغرب را خوانده، با همان حال به منزل استادم آیت الله العظمی سید محمود مجتهد سیستانی رفتم.

داستان را برایشان نقل کردم و از ایشان پرسیدم اسود لقب کدام بزرگوار بوده است؟

ایشان فرمودند ”اسود لقب مقداد است و شما نمره بیست از آقا امام زمان گرفته اید.“

آقا فرمودند ”امام زمان، عجل الله فرجه، دیگر چیزی نفرمودند؟“

گفتم ”چرا پیرمرد گفت که آقا می‌فرمایند خدا رحمتت کند.“

تا این جمله را گفتم آقا با دست محکم بر پای خود زدند و دیگر چیزی نفرمودند.

توضیح

خدا رحمتت کند اشاره به این است که آقای خبازیان به زودی از دنیا می‌روند و همین‌طور هم شد. طبق نقل وبسایتی که به ایشان اختصاص دارد، مرحوم خبازیان درتاریخ ۱۶ شعبان ۱۴۱۳قمری (۱۳۷۱ شمسی)، هنگامی که پس از مجالس نیمه شعبان شهر تهران عازم مشهد بود، بر اثر سانحه هوائی و سقوط هواپیمای مسافربری درگذشت.

درباره مقداد

روایت زیر در عيون أخبار الرضا عليه السلام، باب فيما جاء عن الرضا عليه السّلام من الأخبار المجموعة، ج ۲، ص ۳۲ نقل شده است:

  • وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ قَالَ
  • قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 
  • إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ 
  • عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 
  • وَ سَلْمَانَ 
  • وَ أَبَا ذَرٍّ 
  • وَ مِقْدَادِ بْنِ اَلْأَسْوَدِ.

چرا مقداد به اسود نسبت داده شده با آنکه پدرش عمرو است؟ ظاهرا چون اسود بن عبد يغوث زهری او را به فرزند خواندگی گرفته بود. بنگرید به بحار علامه مجلسی ج ۲۲ ص ۴۳۸. همچنین بنگرید به مقاله مقداد بن اسود کندی و مدخل مربوط در دانشنامه اسلامی.


2 دیدگاه

راه تشرف خدمت امام زمان - تشرف · آگوست 5, 2023 در 3:33 ب.ظ

[…] […]

سید محمد مهدی مرتضوی لنگرودی در طواف - تشرف · آگوست 15, 2023 در 10:44 ق.ظ

[…] شخص پیری که محاسنش با حنا خضاب شده، با ایشان بود. […]

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *