این داستان از تشرف آیت الله سید محمود مجتهدی سیستانی را آقای معاونيان که از شاگردان ایشان بودند، در کانال تلگرام خود، در ضمن خاطراتی از استاد خود نوشته‪اند. به این ترتیب که … روزی كه تنها بوديم، پرسيدم [منظور حجة الاسلام معاونيان] از تشرف به محضر آقای عالم. معمولا در جواب چنين سوالی طفره می رفت شوخی می كرد و رد و طردت می كرد [منظور آیت الله سید محمود مجتهدی سیستانی].

اما آن روز نمی‌دانم چه شد كه با تأثری عميق گفتند

”بله، گاهی انسان شرفيابی به محضرش را می‌خواهد و چون می‌رسد شرمنده می‌شود!“

گفتم چطور مگر؟

گفتند ”به دنبال کیمیا بودم. تا آخرين مرحله‌ها جلو رفتم. به پايان مراحل رسيدم اما نشد.“

آیت الله سید محمود مجتهدی سیستانی

بعد چشم‌های درشتش پراشك شد و گفت

”آن لحظه ربطی به حضرت پيدا كرد. طلا حاصل شد و من شرمنده بودم.“

فهميدم در اين قصه مشرف شده‌اند اما چنان منقلب شد كه حيا كردم بپرسم. ادب اين است كه در محضر استاد سماجت نكنی و الحاح و اصرار نداشته باشي. وقتی می‌بينی نمی‌خواهد يا نمی‌تواند بگويد، نخواهی و نگویی که بگو.

من هم ادب ورزيدم و البته آنچه بايد بفهمم، فهميدم. خدای از جايی دگر خبر تمام آن ماجرا را رساند و دلم بي خبر نماند!

در جستجوی کیمیا

بلی تمام قصه اين بوده كه سيد در جوانی به جهت نيت خيری كه در سر داشته است كمر همت می‌بندد كه به کیمیا دست يابد. البته می‌دانی كه تبديل مس به طلا امروز ديگر خرافه انگاشته نمی‌شود. بلکه گروهی از دانشمندان آلمان توانستند چنين كنند. جز آنكه به روش آنها هزينه تبديل بسيار گران بود، تا حدی كه از ارزش طلای حاصل شده بالا می‌زد.

الغرض، به روشی كه سيد خود می‌دانسته وسايل و مواد لازم را فراهم كرده و مشغول ميشود.

ندایی از غیب

در يكی از روزها، در زیرزمين همان منزل قديمی غرق تركيب مواد و ترتيب كاربوده كه كوبه‌ی درب منزل به صدا می‌آید.

سيد صدا می‌زند كه بله؟

صدایی از پشت در بلند می‌شود

”سيد محمود کیمیا را رها كن؛ به دنبال امام زمانت باش!

سید برخود مي‌لرزد؛ چرا كه از همگان پنهان داشته بود! اينک اوست كه ميشنود غريبی نهيبش مي زند كه کیمیا رها كند و به ولی‌ عصر رو كند كه اين راه بهتر از عمل كيمياگريست!

اما زيركي و ذكاوت به او آموخته كه نبايد به هر خبر دادن از ما فی الضمير اعتماد كرد؛ كه بسی صيادان شياد كه با ايامی رياضت ذهن مردمان مي خوانند و از فكرشان خبر می‌دهند.

پس او هم در را باز نكرده می‌پرسد از كجا بدانم پيغامت رحمانی است و از سوی جان جهان، نه شيطانی و از جانب مدعيان؟

مرد پشت در هم می‌گويد همان را كه می‌خواهی اراده كن ببين می‌شود يا نه تا بدانی از كجا خبرت كردم!

سيد گفته بود برای آنكه مبادا ذهنم را بخواند، چند لحظه ذهنم را جولان دادم و فكرم را منصرف كردم. بعد در دل اراده كردم كه اگر او صادق است كار تركيبات من در کیمیاگری—كه به اتمام رسيده و آخرين مرحله طي شده اما مس طلا نمي شود—فردا ظهر به نتيجه برسد و طلا حاصل آيد.

من اين قصد را در دل كردم و ديگر صدايي نيامد؛ بله آن مرد رفته بود.

شب تا صبح

شب تا به صبح متحير می ماند و در فكر اين جمله است:

كيميا را رها كن در پی صاحبت باش.

خوابش بشد از ديده درين فكر جگر سوز، كه حرف آن مرد حرف حساب است.

کیمیا كجا و توجه به وجه الله كجا؟

تا دم صبح آرام ندارد كه فردا ظهر چه خواهد شد.  ديگر برايش مهم نيست عمل کیمیاگری اما می‌خواهد بداند كه براستي آيا پيغام از برجانانش آمده؟ فكر اينكه واقعا خبر از يار سفر كرده آمده همه روحش را طوفانی وهيجانی می‌كند.

فردا چه خواهد شد؟ با خود می‌انديشد كه به راستی مرا مي خوانند؟ من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم؟ دلش بی‌تاب است و و ديده بی‌خواب. مرد پشت در هم كه رفت. خدايا با كه بايد گفت حديث آرزومندی؟

ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند گر از آن يار سفر كرده پيامی داری

به راستی حال سيد را در آن شب چگونه و چطور می توانم بنويسم؟ اعتراف كنم ناتوانم. ورای حد تقریر است شرح آرزومندی.

شک و یقین

صبح مي رسد.

سيد جوان دل نگران و با هيجان برمي خيزد. بوته و آتش و فلز آماده می‌كند و بار ديگر آغاز می‌كند اين کیمیاگری. اما دل جای ديگري است.

هر لحظه به ظهری كه خود در دل تعيين كرده بود نزديكتر می‌شود، دلش بيشتر می تپد.

ساعت ها سخت و دير مي گذرد.

سرسام گرفته و ناآرام است. گلویش خشك می شود. ضربان قلبش تند شده؛ حالا ظهر شده و اوج اضطرابش رسيده است.

ظرفی كه فلزات را تركيب كرده و داغ و مذاب است را برمی‌دارد. اما دست لرزان است و ظرف رها شده بر زمين می خورد. می بيند كه بر روی زمين روان شد. سخت و سرد شد و می‌درخشد.

با شگفتی فلز حاصل را برمي دارد. به ظاهر طلاست. بيشتر می‌لرزد؛ محك می زند. بله طلای خالص است؛ همان كه خواسته بود تا بشود.

دلش از اضطرار و بی تابی ميخواهد پاره شود كه صدای كوبه در بلند می شود و صدای آشنا به گوش می رسد. همان صدای ديروز

”سيد محمود! ديدی آنچه اراده كردی شد؟ بدو برو كه الان در حرم امام زمانت را بيابی.“

شوريده دل، سيد مشتعل می شود. اينک يقين كرده كه او را می خوانند. او كه دير باور بود، اكنون باور دارد. بهترين مژده به او رسيده؛ تركيبي از شوق و دلهره، اضطراب و اشتياق طوفانی، در وجودش بپا كرده است.

وصل گل

خود فرمود يک لحظه خشكم زد. مانده بودم حيران. من و ديدار صاحب الزمان؟

به ذهنم زد غسل زيارتش كنم. از آن طرف پيك گفته برو دوان دوان؛ منتظر تو هستند در حرم.

با همان لباس كه بر تنم بود خودم را در حوض وسط حياط انداختم تا تن و لباسم همه طاهر و پاكيزه شود. از اب برون امدم و دلم اتش بود. تا حرم دويدم.

به خيالم امد مردم الان من را بدين وضع می بینند چه می‌گويند؟

دلم گفت چه باک، بشتاب برسی به ارباب.

ديگر لب فروبست و درِ پرسش بست. غبطه ها خوردم به حالش.

دلت به وصل گل اي بلبل چمن خوش باد

هنيئاً لارباب النعيم نعيمهم
و للعاشق المسكين ما يتجرع

دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت. پس كيميا رها كرد و به دعا دست برمی داشت.

برگرفته از نوشته ای از حجة الاسلام معاونيان در کانال تلگرام ایشان (با اندکی ویرایش).


1 دیدگاه

تشرف شيخ مصطفی خبازیان زاده و ذکر چهل روزه در سرداب منزل - تشرف · آگوست 28, 2023 در 5:58 ب.ظ

[…] محضر حضرت بقية الله الاعظم—عجل الله فرجه—از آیت الله سید محمود مجتهد سیستانی گرفتم که البته ایشان استخاره کردند که ذکر را بدهند و […]

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *