مرحوم حاج شیخ محمود حلبی نقل میکند که: یکی از آیات عظام، در حدود شصت سال قبل، که اصلا یزدی بوده و در عتبات عالیات عراق، نشو و نما یافته بود، مدتی در خراسان ما پیشوا و مرجع تقلید بوده است؛ ایشان بسیار ملا بوده است. من او را درک نکردهام؛ اما شاگردان او هر کدام اقیانوسی از علم بودند. وی در بعضی از قسمتهای مراقبات عملی نیز کار کرده است. من اطمینان دارم که مقداری از اسم اعظم را دارا بوده است.
روحیات او
مرحوم [آية الله] شیخ حسنعلی اصفهانی برایم این قضیه را نقل کرد:
یک روز صبح عید به دیدن همان آقا رفتم. گفتند در اندرونی هستند. البته تمام اندرونی و بیرونی منزلش به صد و پنجاه متر نمیرسیده است.
گفتم: به ایشان بگویید حسنعلی آمده است.
بالاخره اجازه دادند و وارد اتاق ایشان شدم. دیدم شالی به دور سرش پیچیده و تحتالحنک انداخته و روی سجاده نشسته است. حدود دو ساعت از صبح عید گذشته بود. دیدم رو به قبله نشسته است و مرتبا دارد اشک میریزد و به زانویش میزند!
مرحوم شیخ حسنعلی فرمود، من متوحش شدم. گمان کردم که فاجعهای اتفاق افتاده است که سید را این طور منقلب کرده است. گفتم: آقا! چه شده است؟ خدا بد ندهد.
فرمود: هیچ چیز حسنعلی!
گفتم: پس چرا گریه میکنید؟
سید فرمود از صبح در این فکر افتادهام که اگر جدم خاتم النبيين روز قیامت از من بپرسد، سید! چرا یهودیها را یهودی کردی؟ چرا نصرانیها را نصرانی کردی؟ به جدم چه جوابی بدهم؟
گفتم آقا! یهودیها چه ربطی به شما دارند؟
فرمود تو نمیفهمی. یهودیها امروز مسلمانی را در آینه من میبینند. من بد و ناقص و چنین و چنان هستم، یهودی اسلام را ناقص میبیند و به همین جهت به اسلام رو نمیآورد. مانع مسلمان شدن او، نادرستی من است. گریه میکنم که در قیامت جواب جدم را چه بگویم. خلاصه؛ این بزرگوار چنین روحیهای داشت.
چرا احترام نکردید؟
خلاصه؛ در تابستان، تنگخلقی و بیماری عصبی ایشان شدت پیدا کرده بود و پزشکان گفته بودند که باید او را به یک منطقه خوش آب و هوای ییلاقی ببرید؛ و چند نفر از اصحابش همراه او باشند تا در آنجا تفریح کند. طبق تجویز پزشکان او را به ده بالای یزد برده بودند؛ و حدود ده روز، همراه با سه چهار نفر از شاگردان خاصش، در آن منطقه خوش آب و هوا بوده است.
روزی در حالی که همه در جلسه دوستانهای نشسته بودند—و به مقتضای تسقط الاداب بين الاحباب—بعضی سر برهنه، یا بدون عبا بودند؛ بعضی پایشان را دراز کرده بودند، یکمرتبه دیدند سید از جا بلند شد؛ عمامه به سر گذاشت و عبا به دوش انداخت و رفت دم در اتاق و مؤدبانه نشست.
حدود ده دقیقه، رفقا در انقلاب و تأثیر بودند، اما یکمرتبه دیدند سید از جا بلند شد و عمامه و عبایش را زمین گذاشت و شروع به ناسزا گفتن کرد:
خاک بر سرتان! خدا مرگتان بدهد! ای بیادبها! چرا آقا را احترام و تعظیم نکردید؟!
بعد میگوید: چرا آقا را ندیدید و احترام نکردید؟!
یک نفر سؤال کرد کدام آقا؟
سید فرمود: امام زمان.
آقا تشریف آوردند و شما ایشان را ندیدید. خاک بر سرتان!
بعد نگاهی به بیرون انداخت و گفت آهان! آقا دارند میروند، نگاه کنید.
همه ما از جا بلند شدیم و نگاه کردیم.
دیدیم حضرت بقية الله دارند روی دامنههای کوه راه می روند. آنقدر آرام قدم بر میدارند که گویا در راه رفتن تفنن میکنند. ولی در عین حال در هر قدم مسافتی طولانی را طی میکنند. گویا در هر قدم، دو کیلومتر زیر پایشان درنوردیده میشود. حدود دو دقیقه، همه بدنههای کوه را رد کرد و از انظار غایب شد.
آن هنگام ما بر بیسعادتی خود تأسف خوردیم و بر سر زدیم.
دو خرما
پس از آن سید داستان تشرف خود را این چنین نقل کرد:
حضرت تشریف آوردند و بزرگواری فرمودند و دو خرما به من دادند.
سپس دستش را باز کرد و دو خرما را نشان داد و گفت:
فرمودند یکی را خودت بخور و دیگری را به خراسان برای آشیخ محمد علی بافقی بفرست.
اسم این شخص را تا کنون بالای منبر نگفته بودم. من مرحوم شیخ محمد علی بافقی را دیده بودم که سلمان زمانش بود. او آن خرمای اهدایی حضرت بقية الله را خورده بود و بعد از آن خداوند پسری به او عطا کرده بود که او هم سلمان زمان بود.
الئالی المنظومه و معالم و تقریرات شیخ انصاری را نزد من خواند. ولی افسوس که جوانمرگ شد؛ و این مرگ زود هنگام برای او خوب بود. او نباید در این اوضاع و احوال میماند و پلید میشد.
خلاصه؛ سید گفته بود: حضرت دو خرما به من دادند تا یکی را خودم بخورم و دیگری را برای آشیخ محمد علی بافقی بفرستم.
خودش در همانجا یکی از خرماها را خورد و خرمای دیگر را به یکی از شاگردانش، که از رفقای من بود، داده بود تا به خراسان برای آشیخ محمد علی بیاورد. آن آورنده خرما این قصه را برای من نقل کرد و گفت:
من خرما را برای مرحوم بافقی آوردم. چه خرمای عجیبی بود! بوی مشک میداد. [برای نمونه دیگری از این خرماها داستان دعای بسم الله النور را ببینند.]
استفاده
پس در این داستان حضرت بقية الله در میان جمعی وارد شدهاند و نشستهاند و با یک نفر از آنها صحبت کرده و به او خرما دادهاند؛ اما دیگران از دیدار جمال او و شنیدن گفتارش بیبهره ماندهاند. من بيانات علمی زیادی درباره امکان و وقوع این چنین غیبت و حضوری میتوانم ارائه دهم که الان صرفنظر میکنم.
برگرفته از کتاب توجهات ولی عصر علیه السلام به علما و مراجع تقلید نوشته عبدالرحمن باقرزاده بابلی، صفحه ۱۰۵ به نقل از کتاب مجالس حضرت مهدی نوشته محمدرضا باقی اصفهانی ص ۲۱۱.
تکمله
ظاهرا نام مرجع تقلید صاحب تشرف، آیت الله میرزا سید علی حائری یزدی از شاگردان مرحوم آیت الله فاضل اردکانی است. (منابر مسجد ملک، شانزدهم ماه رمضان ۱۳۸۳ قمری.)
منظور از الئالی المنظومه ظاهرا همان اللئالي المنتظمة است که بخش منطق شرح منظومه حاج ملا هادی سبزواری است.
0 دیدگاه