در کتاب احیاگر حوزه‌ی خراسان (ص ۴۰۸-۴۱۰) داستان تشرف سید محمد باقر دامغانی خدمت امام زمان و شفا یافتنش از بیماری سل آمده است. داستان به نقل از آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی از شاگردان برجسته آیت الله میرزا مهدی اصفهانی چنین است:

آقای سید محمد باقر دامغانی، ساکن مشهد، از علما و شاگردان مرحوم آیت الله آقا میرزامهدی غروی اصفهانی قدس سره بود و زیاد به خدمت آن بزرگوار می‌رسید. ایشان سال‌ها به مرض سل مبتلا بود و بسیار ضعیف و نحیف شده بود. در آن زمان این بیماری غیر قابل علاج بود و همه از مداوای ایشان مایوس شده بودند.

روزی دیدم ایشان بسیار سر حال، سالم و بانشاط و بدون هیچ کسالتی نزد ما آمد. همه‌ی ما تعجب کردیم و از علت شفا یافتنش پرسیدیم.

گفت: یک روز که خون زیادی از حلقم آمد و دکترها مأیوسم کرده بودند، خدمت استادم، آقا میرزامهدی اصفهانی، رفتم و به ایشان شرح حالم را گفتم.

معظم له دو زانو نشست و با قاطعیت عجیبی به من گفت:

تو مگر سید نیستی؟ چرا از اجدادت رفع کسالت خود را نمی‌خواهی؟ چرا به محضر حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام نمی‌روی و از آن حضرت، طلب حاجت نمی‌کنی؟ مگر نمی‌دانی آنها اسمای حسنای پروردگارند؟ آیا در دعای کمیل نخوانده‌ای که فرموده یا من اسمه دواء و ذکره شفاء؟ تو اگر مسلمان باشی، اگر سید باشی، اگر شیعه باشی، باید شفایت را همین امروز از حضرت بقیه الله، ارواحنا فداه، بگیری!

تشرف در حرم رضوی

و خلاصه، آن‌قدر سخنان محرک و تهییج کننده به من گفت که من گریه ام گرفت و از جا بلند شدم، مثل آن که می‌خواهم به محضر بقیه الله عجل الله فرجه بروم.

لذا، بدون آن‌که متوجه باشم، اشک می‌ریختم و با خود زمزمه می‌کردم و می‌گفتم:

یا حجه بن الحسن العسکری ادرکنی!

و به طرف صحن مقدس حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام می‌رفتم.

وقتی به صحن کهنه رسیدم، آن جا را طوری دیگر دیدم. صحن بسیار خلوت بود و تنها جمعیتی که در آن دیده می‌شدند، چند نفری بودند که با هم می‌رفتند. و پیشاپیش آنان، سیدی بود که من فهمیدم، حضرت ولی عصر، عجل الله فرجه، هستند.

با خود گفتم: چون ممکن است آنها بروند و من به ایشان نرسم، خوب است که آقا را صدابزنم و از ایشان شفای مرض خود را بگیرم.

همین که این خطور از دلم گذشت، دیدم آن حضرت برگشتند و نگاهی با گوشه چشم به من کردند و عرق سردی بر بدنم نشست.

ناگهان، صحن مقدس را به حال عادی دیدم. دیگر از آن چند نفر خبری نبود و مردم به طور عادی در صحن رفت و آمد می‌کردند. من بهت‌زده شدم. در این بین متوجه شدم که آثار کسالت سل در من نیست.

به خانه برگشتم و پرهیز را شکستم و آن‌چنان حالم خوب شده است که هرچه می‌خواهم سرفه کنم، نمی‌توانم و سرفه‌ام نمی‌آید.

خاتمه

مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی، در این جا، به گریه افتادند و فرمودند:

بلی؛ این بود قضیه‌ی آقای سید محمدباقر دامغانی. و من بعد از سال‌ها که او را می‌دیدم، حالش بسیار خوب بود و حتی فربه شده بود.

پاورقی

در کتاب احیاگر حوزه‌ی خراسان این داستان به نقل از کتاب عنایات حضرت مهدی به علما و طلاب، ص ۱۱۸، آمده است. ادامه پاورقی چنین است:

  • استاد محمدرضا حکیمی هم این داستان را از استاد و مربی خود، آية الله حاج شیخ مجتبی قزوینی شنیده و نقل کردند. نکته‌ی مهمی که ایشان توجه دادند این است که این است که آية الله قزوینی – که این رویداد را با واسطه شنیده بودند – به دامغان رفتند تا آن را بدون واسطه، از صاحبش بشنوند! ( گفت وگو با استاد محمدرضا حکیمی)
  • هم چنین نوه‌ی صاحب داستان، حجة الاسلام و المسلمین سید محمدباقر تقوی نیز در گفت و گویی که با ایشان انجام شد، این رویداد را تایید کردند.

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *