شیخ صالح بن عبد‌الوهّاب بن العرندس معروف به ابن العرندس قصیده‌ای سوزناک در رثای اهل‌بیت دارد. علامه امینی در کتاب الغدیر می‌نویسد: مشهور شده است بین اصحاب ما که هر کس قصیده ابن العرندس را در مجلسی بخواند، امام زمان حاضر می‌شود. شیخ عبدالزهراء کعبی، خطیب شهیر شیعه، داستان تشرف معروفی در این رابطه دارد. آقای احمدی اصفهانی در یکی از منابر خود، این قضیه را نقل کرده‌اند که در ادامه، با نقل به مضمون، می‌آید:  

شیخ عبدالزهراء کعبی، روز ولادت بی‌بی، فاطمه زهراء، به دنیا آمد. پدرش اسمش را (به همین مناسبت) عبدالزهراء گذاشت. روز شهادت بی‌بی هم از دنیا رفت. [چنین سعادتی] سرقفلی دارد ها.

قصیده ابن العرندس

 شیخ عبدالزهراء کعبی می‌گوید: من به دنبال قصیده ابن العرندس بودم و پیدا نمی‌کردم. تا اینکه روزی، آمدم وارد حرم امام حسین شوم که دیدم کسی، گوشۀ حرم نشسته، کتاب می‌فروشد. من که رسیدم گفت

«آقای آشیخ عبدالزهراء این کتاب را بخر. به دردت می‌خورد.»

گرفتم و تا باز کردم دیدم همانی است که دنبالش می‌گشتم.

خواستم از او بخرم، گفت

«آقا به یک شرط به تو می‌فروشم.»

گفتم «چه شرطی؟»

گفت «این اشعار را یک بار برای من بخوانی.»

قبول کردم. 

آمدیم در صحن امام حسین. از باب قبله وارد شدم. سمت راست، کنار ایوان، رو به حرم ابی‌عبدالله نشستم. 

شروع کردم. 

همین که آرام آرام می‌خواندم، دیدم آقای عربی آمد، کنارم ایستاد. گوش می‌کند و اشک می‌ریزد

خواندم و گاهی او را نگاه می‌کردم. می‌دیدم گریه می‌کند.

تا رسیدم به این ابیات: 

  • ایقتل ظمآنا حسین بکربلا، آیا حسین [باید] با لب تشنه‌ در کربلا کشته شود،
  • و فی کل عضو من انامله بحر، در حالی که در هر سرانگشت او دریایی است؟
  • و والده الساقی علی الحوض فی غد، و پدرش فردای قیامت، آن ساقی حوض [کوثر] است،
  • و فاطمه ماء الفرات لها مهر ، و [مادرش] فاطمه کسی است که آب فرات مَهر اوست؟

مَهر فاطمه زهراء

وقتی پیامبر فرمود فاطمه جانم علی آمده به خواستگاری. بگویم آری یا نه؟

فاطمه فرمود بابا جان مهرش چیست؟ 

پیامبر که می‌دانست علی یک زره و یک شمشیر بیشتر ندارد، ساکت شد.

جبرئیل آمد و گفت

یا رسول الله. خدا سلام می‌رساند و می‌گوید آبِ فرات مهر فاطمه باشد. شیخ جعفر شوشتری در الخصائص الحسينية این روایت را آورده است.

آدم که از دنیا می‌رود مالش به چه کسی به ارث می‌رسد؟ به پسرش. می‌گوید یک جرعه آب به بچه‌ام بدهید، با تیر او را می‌زنند ….

بازگشت به داستان عبدالزهراء

عبدالزهراء کعبی گفت، خواندم تا رسیدم به اینجا 

«ایقتل ظمآنا حسین بکربلا»

دیدم آن آقا هی اشاره می‌کند و می‌گوید

ایقتل ظمآنا حسین بکربلا و فی کل عضو من انامله بحر.

و زار زار گریه می‌کند. 

انقلاب و گریه آقا من را هم به انقلاب واداشت. خودم را نتوانستم کنترل کنم. افتادم روی زمین به گریه کردن و ازحال رفتم. 

وقتی بلند شدم و نشستم، دیدم نیست. فهمیدم مهدی بوده است.

شیخ عبدالزهراء کعبی و قصیده ابن العرندس به نقل آقای احمدی اصفهانی

پاورقی

عبارت علامه امینی در الغدیر ج ۷ ص ۱۴ این است:

و من شعر شيخنا الصالح، رائية، اشتهر بين الأصحاب أنها لم تقرأ في مجلس إلا و حضره الإمام الحجة المنتظر عجل الله تعالى فرجه. توجد برمتها في منتخب شيخنا الطريحي.


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *