صاحب کتاب ارمغان هند و پاک داستان تشرف خود در مکه در حین طواف را چنین نوشتهاند: حضور محترم مستطاب حجة الاسلام و المسلمین حاج آقا احمد قاضی زاهدی دامت شوكته العالية. این جانب سید محمد مهدی مرتضوی لنگرودی، ملقب به عبدالصاحب، بنابر تقاضای جنابعالی، نعمت عظمایی که نصیب من شد، به رشته تحریر در آورده، تا در نتیجه به تقاضای سرکار عالی جامه عمل پوشانده و نیز به امر پروردگار جل و علا و اما بنعمة ربك فحدث، عمل نموده باشم.
بیست و هشت سال پیش، که تشرف اولم به بیت الله بود، در حال طواف هرچه خواستم طبق دستور مذهب جعفری طواف کنم مقدور نبود؛ چون سودانيها، اهل سنت و بعضی از عوام، رعایت طواف را نمیکردند و حجاج را به این طرف و آن طرف منحرف مینمودند و به هیچ وجه نمیتوانستم طبق دستور طواف کنم. گاهی تا پنج شوط طواف میکردم در شوط ششم، مرا منحرف مینمودند.
چندین مرتبه اینکار تکرار شد. دیگر از خود بیخود شدم. به گوشهای از مسجد الحرام رفته و با حزن و اندوه شدید، هایهای گریه کردم.
در حال گریه به حضرت حق – جل و علا – توسل یافته، عرض نمودم
پروردگارا! تو را به ارواح مقدسه انبیا و ائمه اطهار قسم میدهم، ولی الله اعظم، حضرت حجة بن الحسن علیه السلام را امر نما، تا مرا صدا کند و من با آن حضرت طواف را انجام دهم.
چندی نگذشت که دیدم شخصی در سن چهل سالگی، که یک موی سفید هم در سر و محاسن شریفش نبود، مرا به اسم صدا کردند و فرمودند:
«میخواهی طواف کنی؟»
عرض کردم: «آری!»
فرمود: «بیا با ما طواف کن.»
طواف مقدور نیست
شخص پیری که محاسنش با حنا خضاب شده، با ایشان بود.
اینجانب به هیچ وجه توجه نداشتم که آن حضرت، ولی عصر و امام زمان علیه السلام میباشند. لذا به ایشان عرض کردم:
«طواف طبق دستور، ابدا مقدور نیست.»
فرمودند: «چرا، مقدور است، بیا با ما طواف کن.»
فورا به قلبم خطور کرد که تقاضایی از ایشان بنمایم و آن اینکه:
«پس آقا اجازه بدهید من احرامی شما را بگیرم و پشت سر شما، به همان نحوی که شما طواف میکنید، طواف کنم.»
فرمودند: «مانعی ندارد، احرامی مرا بگیر.»
عرض کردم:
«این پیرمرد در این صورت عقب بنده قرار میگیرد، چه باید کرد؟»
فرمودند «عیبی ندارد. شما فرزند پیغمبر هستید. او راضی خواهد بود.»
وسوسه نکن
من احرام آن سید را گرفتم. من در وسط و آن سید بزرگوار در جلو و آن پیرمرد در عقب بنده، شروع به طواف نمودیم.
در حین طواف، مشاهده نمودم که در جلو و طرفین ما هیچکس وجود ندارد و مثل اینکه خانه خدا را برای ما، قرق کردهاند. ولی باز متوجه نشدم که این شخص بزرگوار کیست. تا اینکه فرمود:
«هفت شوط تمام شد، استلام حجر کن.»
عرض کردم:
«آقا! مثل اینکه شش شوط شده، نه هفت شوط.»
یکمرتبه هر دو از نظرم غائب شدند. ولی صدایی به گوشم رسید که:
با امام زمان خود و خضر طواف نمودی. شک مکن و وسوسه را از خود دور نما.
در این حال، حزن و اندوه من بیش از پیش شدید شد و با خود گفتم:
«ای کاش امام زمانم را میشناختم و با آن حضرت بودم و در کنارشان نماز طواف را انجام میدادم و با ایشان سعی بین صفا و مروه مینمودم.»
بعد با خود گفتم:
«تأثر بیجا است. بیش از این نصيب تو نبوده، چون بیش از طواف نخواسته بودی.»
برگرفته از کتاب توجهات ولی عصر به علما و مراجع تقلید ص ۱۸۴ به نقل از کتاب شیفتگان حضرت مهدی ج ۲ ص ۱۸۲
پی نوشت
این تشرف شباهت زیادی به تشرف دخترآیت الله اراکی در حج دارد.
0 دیدگاه