آقای شریف رازی در کتاب گنجینه دانشمندان (ج ۱ ص ۱۹۸) داستانی را از تشرف سید محمد تقی مشیری نقل میکند. ایشان موفق میشود از طریق علم جفر زمان حضور امام زمان در حرم امام رضا علیهما السلام را بیابد و در همان زمان به حرم میرود. متن داستان به نقل از گنجینه دانشمندان با اندکی ویرایش در ادامه آمده است.
حساب جفر
مرحوم حاج سید محمد تقی مشیری که از سادات و زهاد مشهد مقدس و بسیار باورع و صدوق و باتقوا و افتخار مصاهرت [دامادی] مرحوم آیتالله حاج سید علی مجتهد سیستانی را داشتند، در علم جفر مهارت و اطلاعی کامل داشت و مجهولاتی را بوسیله آن معلوم و گمشدههایی را پیدا مینمود، برای نگارنده حکایت کرد که وقتی مبتلا به کسالت پادرد شدم بهطوریکه راه رفتن برایم مشکل بود و هرچه توانستم معالجه کردم بهتر نشد. تا جایی که گاهی مرا دوش کشیده میبردند و اغلب با کمک عصا به زحمت راه میرفتم. چاره آن را منحصر به تشرف خدمت حضرت ولیعصر، عجل الله فرجه الشریف، دیدم و راه تشرف را از طریق جفر یافتم.
پس حساب کردم چه وقت آن حضرت به زیارت جدش حضرت رضا علیهالسلام مشرف میشود. معلوم کرد در روز عاشوراء موقع ظهر. باز حساب کردم با چه لباسی و با چند نفر. معلوم کرد با لباس اعراب و سه نفر رفیق و این حساب من در ماه ذیالقعده بود. انتظار کشیدم تا ذیالقعده تمام شده و ذیالحجه گذشت و محرم فرا رسید و روز عاشورا شد.
چهار نفر در حرم امام رضا
پس غسل زیارت کرده و به زحمت فراوان مشرف شده و زیارت مخصوص و جامعه و عاشوراء را خوانده و در مقابل درب پیش روی که ورود آن حضرت را در آن حساب از آنجا تعیین کرده بود، نشسته و انتظار ظهر را میکشیدم. تا اینکه موقع زوال ظهر شد.
دیدم چهار نفر شخص نورانی، شبیه به هم، به یک قیافه و یک لباس وارد شده و هرکدام به یک طرفی رفته و مشغول زیارت شدند. و من یکی از آنها را که مجذوب او شده و یقین داشتم که حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف است تعقیب نمودم. و او آمد در مسجد بالاسر مشغول نماز شد و من در مقابلش نشستم تا سلام نمازش را داده و من عرض ارادت و حاجت کنم. لکن آن جناب مهلت نداده، برقآسا پس از سلام نماز برخاست و نماز دیگر را شروع کرد.
من با خود گفتم اگر تا شب هم بنشینم نماز خواهد خواند. پس دقت میکنم که تا سلام نماز را گفت بلادرنگ من هم به آن حضرت سلام میکنم. وقتی جواب مرا داد، عرض حاجت میکنم. ولی در این مرتبه هنوز سلام نداده بود که یکی از آن سه نفر که در حرم مطهر بودند آمد و گفت
یا خضر تعال راح المهدی [ای خضر بیا که حضرت مهدی علیهالسلام رفت.]
و آن شخص که من یقین داشتم حضرت صاحب علیهالسلام است، ولی حضرت خضر نبی علیهالسلام بود، فورا حرکت و به آن سه نفر دیگر ملحق و از حرم بیرون رفتند.
شفاء
و من در عقب سر آنها میدویدم که شاید آنها را درک کنم و به خدمت حضرت ولیعصر عجل الله فرجه الشریف برسم ولی ممکن نشد. و میدیدم آنان را که از دار السیاده خارج و در میان انبوه و ازدحام مردم که در صحن مطهر مشغول به عزاداری بودند از نظرم غایب شدند.
و من بیخودانه از صحن به بست بالا رفته و باز به صحن آمده و از بست پائین خارجشده ولی اثری از آنها نیافتم. و شاید یک ساعت و یا بیشتر از این طرف به آن طرف میدویدم و نگاه میکردم شاید بار دیگر هم آنها را ببینم ولی دولت مستعجل بود. دیگر به آن فیض نرسیدم و ناگاه متوجه خودم شدم که قبل از این عاجز از راه رفتن عادی بودم ولی اکنون مدتی است میدوم و پایم درد نمیکند و شفا یافته است از برکت توجه و عنایت آن بزرگوار.
اللهم ارزقنا رویته و صحبته و نصرته آمین یا ربالعالمین.
در اینجا مناسب دیدم به این ابیات متمثل شوم:
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی | چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی |
به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم | همه جا به هر زبانی، بوَد از تو گفتگویی |
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم | تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه گویی |
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم | شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی |
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی | من از این [آن] خوشم که چنگی بزنم به تار مویی |
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی | چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی |
شود این که از ترحم، دمی از [ای] سحاب رحمت | من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی |
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت | سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی |
همه موسم تفرج، به چمن روند و صحرا | تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی |
پی نوشت
شعر ذکر شده از فصیحالزمان شیرازی است.
حاج سید علی مجتهد سیستانی جد آقایان سید محمود مجتهدی سیستانی و سید علی سیستانی (مرجع معروف تقلید) هستند. آقای سید محمد تقی مشیری، صاحب این تشرف، ظاهرا داماد ایشان بوده است.
0 دیدگاه