در کتاب تاریخچه مسجد مقدس جمکران (ص ۱۴) داستان تشرفی آمده که در آن امام زمان در شبی سرد و برفی به صورت سید جوانی نزد شیخ محمدتقی بافقی و همراهانش که برای بیتوته به مسجد جمکران رفته بودند، می‌روند و وسائل گرما و استراحت را برای ایشان مهیا می‌کنند.


سید شریف، سید مرتضی حسینی معروف به ساعت‌ساز قمی، که از اشخاص باحقیقت و متدین پایین شهر قم، و به نیکی و پارسایی مشهور و معروف بوده حکایت نموده است:

شب زمستانی سخت

شب پنج‌شنبه‌ای، در فصل زمستان که هوا بسیار سرد، و برف زیادی هم قریب نیم زرع روی زمین نشسته بود، در منزل خود نشسته بودم. به خاطرم آمد که امشب، شب پنج‌شنبه و هنگام رفتن آخوند «شیخ محمد تقی بافقی» به مسجد جمکران است.

با خود گفتم که حتما با این هوا و برف، امشب را تعطیل کرده‌اند؛ اما دلم طاقت نیاورد و در پی ایشان رفتم. در منزلشان نبود. در مدرسه هم نبود. سراسیمه از هر طرف جویا، و از هر کس پویای ایشان بودم، تا به میدان میر، که سر راه جمکران است رسیدم. تصمیم گرفتم تحقیق کاملی درباره ایشان نمایم.

شخصی که خباز و نانوای میدان میر بود گفت:

آقا چرا مضطربی و به دنبال چه کسی می‌گردی؟

گفتم: در فکر حاجی شیخ محمد تقی هستم که مبادا به مسجد رود. زیرا در این هوای سرد و برف فراوان، بیابان پر از خطر جانوران و ترس خشک شدن از کوران و سرما است. آمدم که او را ببینم و ممانعت از رفتن او کنم ولی هنوز وی را ندیده‌ام و کسی هم خبر از او ندارد.

نانوا گفت: معطل نشو، زیرا ایشان با چند نفر از اصحاب و طلابش به سمت مسجد جمکران رفتند.

همین که این کلام را شنیدم اضطرابم بیشتر شد با عجله به راه افتادم.

نانوا گفت: کجا شتاب می‌کنی؟

گفتم: شاید به آن‌ها برسم و ایشان را برگردانم یا چند نفری را با وسایل لازم با آن‌ها بفرستم.

نانوا گفت: بیخود مرو، زیرا که به آن‌ها قطعا نخواهی رسید و شاید الآن اگر به خطری برنخورده باشند نزدیک مسجد باشند.

من بسیار پریشان شدم، و به خاطر آن شدت سرما و برفی که متصلا از آسمان می‌بارید ترس داشتم از این‌که پیش آمدی برای آن‌ها خواهد نمود؛ اما چاره‌ای نداشتم. اهل منزل نیز از پریشانی من، مضطرب و اندوهناک شدند.

رویای صادقه

خوابم نمی‌برد، به دعا کردن برای ایشان مشغول بودم که نزدیک سحر در چشمم گرمی مختصری حاصل شد و بین خواب و بیداری بودم که ملاحظه نمودم حضرت صاحب الامر—عجل الله له الفرج—وارد منزل شدند و به من فرمودند:

سید مرتضی چرا مضطربی؟

عرض کردم: ای مولایم! به خاطر شیخ محمدتقی، که امشب به مسجد رفته و نمی‌دانم بر سر او چه آمده است.

فرمودند: سید مرتضی، گمان می‌کنی من از حاج شیخ دورم؟ الآن به مسجد رفتم و وسایل استراحت او و اصحابش را فراهم کرده و آمدم.

صحت خواب

از خوشحالی برخاسته و به اهل منزل که از من پریشان‌تر بودند مژده این بشارت را دادم.

صبح زود برخاستم و برای اثبات راستی و صحت این خواب به تفحص پرداختم تا به یکی از اصحاب حاج شیخ رسیدم. به وی گفتم:

دوست دارم قضیه دیشب را بازگویی.

گفت: بلی! دیشب حاج شیخ ما را برداشته و در آن هوای سرد و برفی به طرف مسجد جمکران رفتیم. اما وقتی‌که از شهر خارج شدیم، یک حرارت و شوق دیگری داشتیم، به گونه‌ای که در روی برف، از زمین خشک و روز آفتابی سریع‌تر می‌رفتیم؛ تا به اندک زمانی به مسجد رسیده و متحیر بودیم که شب را از سرما، چگونه به‌روز آوریم که ناگاه دیدیم جوان سیدی که به نظر دوازده ساله می‌رسید، وارد شده و به حاج شیخ فرمود:

دوست دارید کرسی و لحاف و آتش برایتان حاضر کنم؟

ایشان گفتند: اختیار با شماست.

آن سید از مسجد بیرون رفت، اما چند دقیقه‌ای طول نکشید که برگشت و با خود کرسی و لحاف و منقلی از ذغال و آتش آورد، و در یکی از حجرات گذاشته و مرتب نمود.

هنگام رفتن از حاج شیخ پرسید: باز هم احتیاجی هست؟

شیخ جواب داد: خیر.

یک نفر از ما اظهار داشت: ما صبح زود می‌رویم، این اثاثیه را به چه کسی بسپاریم؟

فرمود: هرکس آورده خودش خواهد برد، و از نظر ما پنهان شد.

ما در تعجب بودیم که این سید چه کسی بود! و اثاثیه را از کجا آورد؟ با این‌که از این جا تا قریه جمکران رفتن و برگشتن به اندازه یک کیلومتر راه است و لااقل برای رفت و برگشت و تهیه لوازم، نیم ساعت لازم است؛ و از طرف دیگر چند ساعت از شب گذشته و هوا هم سرد، و برف هم در حال باریدن بود. تا صبح در این فکر بودیم.

عاقبت اثاثیه را همان جا گذاردیم و آمدیم و هنوز در همان فکر هستم.

به او گفتم: من می‌دانم که آن سید جوان چه شخصی بود.

آن گاه داستان اضطراب و خواب خود و فرمایش مولایم را برای او بیان کردم، و گفتم که از خانه‌ام بیرون نیامدم مگر برای این‌که راستی و صحت خواب خود را ببینم، و الحمد لله که دیدم، و فهمیدم که مولایم از این مرد شریف غافل نیست.

پی نوشت کتاب

لازم به یادآوری است که مرحوم شیخ محمدتقی بافقی در تعمیر ساختمان قدیمی مسجد و احیا و رونق دادن به آن، سهم به سزایی داشته، و مقید بوده است که شب‌های جمعه با جمعی از طلاب متدین و وارسته به آنجا مشرف شده و تا صبح به مناجات با قاضی الحاجات و انس با مولا و آقای خود حضرت صاحب الزمان—عجل الله فرجه الشریف—بپردازد.


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *