زمانى مقدّسين بسيار در نجف اشرف جمع شده بودند. روزى ايشان به يكديگر گفتند چه زمانى خواهد بود كه مردم بهتر از ما باشند و نيكوتر از ما جمع شوند؟ اگر حديث وارد شده كه اگر سى‌صد و سيزده تن از مؤمنين به هم رسند، صاحب الزمان-عجّل اللّه فرجه- ظهور مى‌كند؛ راست بود، بايستى در اين زمان ظهور كند؛ زيرا آن‌چه در ربع مسكون از صلحا به هم رسند و خود را به مرتبه‌اى رسانند كه از دنيا بگذرند، دست از اوطان خود برداشته، به مجاورت ارض اقدس كربلاى معلاّ مى‌آيند؛ و هركسى كه بسيار زاهد باشد، طورى كه از آب شيرين و فواكه و مانند اين‌ها نيز گذشته باشد، دست از مجاورت كربلا برداشته، به نجف اشرف مجاورت مى‌جويد.

نتيجۀ اين مذكورات اين است كه صلحايى كه الآن در نجف اشرف هستند، زبدۀ صلحاى ربع مسكون مى‌باشند و صلحايى كه امروز در نجف اشرف‌اند، بيش از سى‌صد و سيزده تن‌اند، پس اگر آن حديث راست بود، البتّه مى‌بايست صاحب الزمان عليه السّلام ظهور كند.

افضل اهل نجف

بعد از تفكّر و تعارض بسيار، بناى امر را بر اين گذاشتند كه از ميان اين همه مؤمنين، يك نفر را كه از همه زاهدتر و مسلّم نزد جميع آن‌ها بوده باشد، انتخاب نموده، بيرون بفرستند.

سپس همۀ مؤمنين را جمع نموده، دو قسم كردند، قسمى را كه قسم ديگر به افضليّت ايشان اعتراف نمودند، نگاه داشتند و قسم ديگر را رها كردند و به همين منوال انتخاب نمودند تا يك نفر را انتخاب نموده، نگه داشتند كه به اقرار همه افضل از تمام آن‌ها بود، او را با توكّل بسيار در وادى السّلام، بيرون محوّطۀ نجف اشرف فرستادند تا شايد اين سرّ را استكشاف نمايد كه چرا امام زمان عليه السّلام ظهور نمى‌فرمايد.

قبرستان وادی السلام در نجف اشراف.

آن شخص عالم فاضل متّقى بيرون رفت، بعد از مدّتى به سوى رفقاى خود برگشت و گفت:

همين‌ كه اندكى از نجف اشرف بيرون شدم، سواد شهرى به نظرم آمد؛ پيش رفتم تا داخل آن شهر شدم.

از كسى سؤال كردم اين شهر چه نام دارد؟

گفت: اين شهر صاحب عليه السّلام است.

سپس از او خانۀ آن حضرت را سؤال نمودم، با شعف و شوق تمام خود را به در خانۀ آن حضرت رساندم و دقّ الباب نمودم. کسى از ملازمان حضرت بيرون آمد. گفتم: مى‌خواهم خدمت آن حضرت شرفياب شوم.

عروس و خروج

آن مرد رفت و برگشت و گفت: امام فرموده‌اند دختر باكره‌اى از فلان شخص كه نامش فلان و رتبه‌اش بهمان است—يعنى در نام و نسب و شرف و رتبه، فوق بزرگان اين شهر است—به عقد تو درآورده‌ام؛ امشب به خانۀ آن شخص برو، توقّف نما و فردا نزد ما حاضر شو.

من خانۀ آن شخص را پيدا كرده، به منزل او رفتم و پيغام امام را به او رساندم. او قبول نموده، برايم بناى زفاف گذاشتند. چون شب شد، عروس را به حجله‌گاه آوردند. همين‌كه خواستم دستى به او برسانم، ناگاه آواز از كوس حربى به گوشم رسيد.

پرسيدم: چه خبر است؟

گفتند: حضرت صاحب الزمان خروج مى‌كند.

با خود گفتم ايشان بروند ما نيز دنبال ايشان خواهيم رفت. در همين فكر و خيال بودم كه قاصد آن حضرت رسيد كه بسم اللّه، ما خروج كرديم؛ با ما بيا تا به جهاد اعدا برويم.

گفتم: عرض مرا به آن حضرت برسانيد و بگوييد ايشان تشريف ببرند، من نيز از عقب ايشان خواهم آمد.

قاصد رفت، زود برگشت و گفت: حضرت مى‌فرمايد: بايد فورا بيايى.

من گفتم: اگرچه چنين فرموده، ولى من الحال نخواهم آمد.

چون اين حرف را زدم، ناگاه خود را در همان صحراى نجف اشرف ديدم كه نه شبى بود، نه شهرى، نه عروسى و نه اطاقى. پس دانستم عالم كشف بوده نه شهود و فهميدم ما قوّۀ اطاعت آن حضرت را نداريم و امام‌خواهى ما به لقلق زبان است. [پایان نقل]

منبع: آقای شیخ علی اکبر نهاوندی در عبقریه هفتم، یاقوته اول از جلد ششم کتاب العبقري الحسان می‌نویسد در اين باب است كه يكى از اهل علم نجف اشرف، آن حضرت را به نحو مكاشفه مى‌بيند. عالم جليل، الحبر الملّى، آقا خوند ملاّ على القزوينى، در كتاب معدن الاسرار نقل نموده، از موثّقين حكايت شده … الی آخره.

نمونه احادیث

ك، [إكمال الدين]، مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ اَلْكُوفِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى اَلْقَائِمِ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُهُ ثَلاَثُمِائَةٍ وَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ رَجُلاً عِدَّةَ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَصْحَابُ اَلْأَلْوِيَةِ وَ هُمْ حُكَّامُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ عَلَى خَلْقِهِ حَتَّى يَسْتَخْرِجَ مِنْ قَبَائِهِ كِتَاباً مَخْتُوماً بِخَاتَمٍ مِنْ ذَهَبٍ عَهْدٌ مَعْهُودٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيُجْفِلُونَ عَنْهُ إِجْفَالَ اَلْغَنَمِ فَلاَ يَبْقَى مِنْهُمْ إِلاَّ اَلْوَزِيرُ وَ أَحَدَ عَشَرَ نَقِيباً كَمَا بَقُوا مَعَ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيَجُولُونَ فِي اَلْأَرْضِ فَلاَ يَجِدُونَ عَنْهُ مَذْهَباً فَيَرْجِعُونَ إِلَيْهِ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَعْرِفُ اَلْكَلاَمَ اَلَّذِي يَقُولُ لَهُمْ فَيَكْفُرُونَ بِهِ . بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۲۶.

ني، [الغيبة]، للنعماني اِبْنُ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلتَّيْمُلِيِّ عَنِ اَلْحَسَنِ وَ مُحَمَّدٍ اِبْنَيْ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِذَا أُذِنَ اَلْإِمَامُ دَعَا اَللَّهَ بِاسْمِهِ اَلْعِبْرَانِيِّ فَأُتِيحَتْ لَهُ صَحَابَتُهُ اَلثَّلاَثُمِائَةِ وَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ قَزَعٌ كَقَزَعِ اَلْخَرِيفِ وَ هُمْ أَصْحَابُ اَلْأَلْوِيَةِ مِنْهُمْ مَنْ يُفْقَدُ عَنْ فِرَاشِهِ لَيْلاً فَيُصْبِحُ بِمَكَّةَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يُرَى يَسِيرُ فِي اَلسَّحَابِ نَهَاراً يُعْرَفُ بِاسْمِهِ وَ اِسْمِ أَبِيهِ وَ حِلْيَتِهِ وَ نَسَبِهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَيُّهُمْ أَعْظَمُ إِيمَاناً قَالَ اَلَّذِي يَسِيرُ فِي اَلسَّحَابِ نَهَاراً وَ هُمُ اَلْمَفْقُودُونَ وَ فِيهِمْ نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآيَةُ: أَيْنَ مٰا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اَللّٰهُ جَمِيعاً .  بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۶۸.
شي، [تفسير العياشي ]، عن المفضل : مثله.


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *