آقای معاونیان داستانی از سفر خود به حرم عسکریین نقل میکنند که در بدو ورود، از شدت خستگی میخوابند و رویای صادقهای میبینند. در ضمن گفتگو با شیخ سیف العائدی، امام جماعت و مسوول فرهنگی حرم، صحبت از بوی عطری میشود که جمعهها، بین الطلوعیین، در حرم منتشر میشود.
کار به اینجا رسید این را عرض بکنم. چندی پیش مشرف شدم سامرا. یک ساعت به اذان ظهر رسیدم سامرا. ببینید چقدر قصه لطیف است. برای رفقای خصوصیام گفتهام.
رسیدم سامرا. یازده ظهر بود. یک ساعتی تا اذان. شب قبلش، شب عید فطر بود و خسته بودم. نخوابیده بودم. هوا گرم بود. صبح هم مشرف شدم کاظمین. خسته بودم.
آپارتمانهایی داخل خود حرم هست، حرم و عتبه آماده کرده. محبت داشتند و بنده را به یکی از این سوییتها راهنمایی کردند. کولر گازی روشن [بود] و من هم خسته و گرما، گفتم من میخوابم.
هنوز به اذان ظهر مانده بود. خوابیدم. به محض اینکه خوابیدم، در عالم خواب دیدم که در باز شده، هفت هشت نفر دارند سفره میاندازند. میوه میآورند و شیرینی و غذا و …. برو و بیا و ….
رویای صادقه
بلند شدم. گفتم یا صاحبالزمان. تو صاحبخانه ایی! عجب خوابی دیدیم! امروز پذیرایی میشویم.
صاحبخانه کیه؟ پسر رسول خدا
صاحبخانه کیه؟ پسر کسی که گفت: أكرموا
أكرموا [أَكْرِمِ] اَلضَّيْفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً
سامرا که میروی خانهی پدر و مادر امام زمان است. قصه با حرم فرق میکند. خانهاش است. آقا، خوشحال! بلند شدم از خواب که چه خوابی بود!
دیدم در میزنند. در را باز کردم، آقای شیخ سیف الغامدی [العائدی] امام جماعت حرم و مسئول فرهنگی حرم، سلام و احوالپرسی و … تشریف آوردند داخل. تا نشستند دیدم یکی سفره آورد. یکی میوه آورد. یکی شیرینی آورد. گذاشتند توی سفره. من همین طور بهتم زده بود. بعد دیدم که یک ماهی از این ماهی تنوری ها—من یک نفر آدم—ماهی این قدری، آورد گذاشت وسط سفره.
ماهی چیه؟ بله، آن شعر چیه …
گر شبی در خانه دلدار مهمانت کنند
گول نعمت را مخور، مشغول صاحبخانه باش
گول نعمت را مخور! ماهی چیه؟ مهم این است که سفره حجت بن الحسن است. مشغول صاحبخانه باش.
پذیرایی امام زمان
این عزیزمان، آقای شیخ سیف الغامدی نشست. فارسی هیچی بلد نیست. شروع کرد صحبت کردن. صحبت، صحبت! سه ساعت ایشان از امام هادی صحبت میکرد.
من کارم تاریخ است. مطالبی از امام هادی گفت که من در عمرم نشنیده بودم. فهمیدم پذیرایی اعلیحضرت ولیعصر، اصل این مطالب است.
بعد عذرخواهی میکرد میگفت آقا من نمیدانم اصلا چرا این جوری شدم! سعی میکنم خودم را کنترل کنم، حرف نزنم، اما نمیدانم، دست خودم نیست.
گفتم آقا اصلا حدی … [را رعایت نکن.]
بوی عطر در حرم
اصلا یک چیزی گفت که عیب ندارد بگویم؛ شما اهلش هستید.
گفت فلانی اذان صبح جمعه در حرم سامرا که میشود. ده دقیقهای که میگذرد تا طول آفتاب، از ضریح امام هادی و امام عسکری، تا خود سرداب، یک عطری به مشام میرسد که مگو و مپرس.
آن لحظه، هر کبوتری که توی حرم هست، هر کس بهش نزدیک شود، کبوترها پرواز نمیکنند. وحشت ندارند. امنیت عجیبی بر حرم مسلط است.
میگفت من استشمام میکنم.
از شعرهای تان بخوانید
همان شب خوابیدیم. سحر، نماز صبح را که خواندم، دیدم این به پهنهی صورت اشک میریزد. میگوید
میشود از شعرهای تان برای من بخوانید.
گفتم شعرهای من فارسی است. شما که فارسی نمیفهمید.
گفت مهم نیست! شما بخوان! و لو فارسی باشه. و لو من نفهمم.
گفتم باشه. من هم شروع کردم:
دل هوس مند دیدن یار است
دوری از یار وه چه دشوار است
دل سپردن که اختیاری نیست
دستی از غیب اندر این کار است
پینوشت
برای مضمونی مشابه «شیخ مرتضی حائری و بوی عطر در مسجد جمکران» در ببینید.
1 دیدگاه
شیخ مرتضی حائری و بوی عطر در مسجد جمکران - تشرف · آگوست 18, 2023 در 9:58 ق.ظ
[…] استشمام بوی عطری خاص در حرم عسکریین را آقای معاونیان از شیخ سیف العائدی نیز نقل کردهاند. […]