در کتاب کرامات مرعشیه (کرامت هفتم ص ۳۱) به نقل از آیة اللّه نجفی مرعشی چنین آماده است (با کمی ویرایش): بار دیگر در همان زمان اقامت در سامراء، چندی در سرداب مقدس شبها بیتوته می‌کردم.

زمستان بود. در اواخر یکی از آن شبها که در سرداب مقدس بودم، ناگهان صدای پایی شنیدم، با آنکه در سرداب بسته بود.

فوق العاده وحشت نمودم که مبادا یکی از مخالفین شیعه و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام باشد. شمعی که با خود داشتم خاموش شده بود؛ اما صدا و لحن نیکویی به گوشم رسید که فرمود:

سلام علیکم

و نام مرا به زبان آورد.

من جواب دادم و عرض کردم شما کی هستید؟

فرمود یک نفر از بنی اعمام شما.

عرض کردم در سرداب بسته بود، شما از کجا وارد شدید؟

سید فرمود الله على كل شيء قدير.

من عرض کردم اهل کجا هستید؟

فرمود اهل حجاز هستم.

سید حجازی فرمود چرا در این وقت به اینجا آمده‌اید؟

عرض کردم حوائجی دارم و به جهت آنها متوسل شده‌ام .

فرمود جز یک حاجت، بقیه حوائج شما بر آورده خواهد شد.

سفارش‌ها

سپس آن سید حجازی سفارشهایی کردند؛ از جمله:

  • تاکید بر اقامه نماز جماعت،
  • مطالعه فقه، حدیث و تفسیر،
  • صله رحم،
  • رعایت حقوق استادان و معلمان،
  • تاکید بر مطالعه و حفظ نهج البلاغه،
  • و ادعیه صحیفه سجادیه.

پس من از آن سید حجازی خواستم که برای من به درگاه الهی دعا کند.

پس دستها را به سوی آسمان برداشت و عرض کرد:

در طی صحبت، آن سید حجازی قدری تربت حضرت سیدالشهداء را که با هیچ چیز مخلوط نبود و به اندازه چند مثقال بود، به من داد که مختصری از آن تربت هنوز نزد من است. یک انگشتر عقیق هم به من داد که هنوز هم آن را دارم و آثار فراوانی از آن دیده‌ام .

  • الهی بحق النبي و آله،
  • این سید را موفق به خدمت شرع بفرما،
  • و حلاوت مناجات خود را به او بچشان،
  • و حب او را در قلوب مردم جای ده،
  • و او را از شر و کید شیاطین،
  • مخصوصا حسد، مصون بفرما.

پس از آن، ناگهان آن سید حجازی ناپدید شد. من آن زمان فهمیدم که آن سید حجازی، همان امام زمان بوده است و متاسفانه در وقت حضور وی ندانستم.


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *