شیخ محمود عراقی در کتاب دارالسلام خود (حکایت ۱۶ ص ۴۴۶) داستان شخصی صابون‌فروش را نقل کرده است که به مرز تشرف به محضر امام زمان رسید اما به دلیلی از رسیدن به مقصود باز ماند. این داستان که در آن جمله «ردوه فانه رجل صابونی» آمده است، مشهور است. نقل شیخ محمود عراقی با کمی ویرایش چنین است:

شانزدهم از این طایفه، شخص عطار بصراوی (یعنی اهل بصره) است که شخص فاضل و ثقه عادل مولی محمّد امین عراقی آن را نقل نمود. اگر چه نسیان (فراموش) کردم که مستند از چه بود. ]و[ شاید به خط بعض اصحاب استناد کرد. و آن این است که شخصی صالح که در بصره عطاری می‌نمود نقل کرد که:

دیدار با یاران امام زمان

روزی در دکّه عطاری نشسته بودم. ناگاه دو نفر مرد از برای خریدن سدر و کافور بر در دکان من وارد شدند. ]که[ چون در مکالمه و رفتار ایشان تأمّل کردم و صورت و سیرت ایشان را دیدم، آنها را در زی (لباس) اهل بصره—بلکه این نوع خلق معروف—ندیدم.

لهذا از یار و دیار ایشان پرسیدم. ]و[ هر قدر که ایشان بر تستّر (پرده‌پوشی) و انکار افزودند، من بر التماسِ اظهار، اصرار نمودم. تا آنکه ایشان را به رسولِ مختار و آل اطهار، آن قدوه ابرار، سوگند دادم.

ملازمان امام

چون این دیدند اظهار نمودند که

«ما از جمله ملازمان درگاه عرش آشیان حضرت حجت علیه السلام هستیم. ]و[ شخصی از ملازمان عتبه عالیه را اجلِ موعود رسیده وفات کرده بود. ]و[ ما را صاحب آن ناحیه مأمور به آن فرمود که سدر و کافور را از تو خریداری کنیم.»

چون این بشنیدم، بر دامن ایشان چسبیدم و تضرّع و الحاح کردم که

«مرا هم با خود به آن درگاه برید.»

جواب گفتند که

«این کار بسته به اذن آن بزرگوار است. ]و[ چون مأذون نفرموده ما را جرأت این جسارت نباشد.

گفتم: «مرا به آن مقام برسانید [و] پس از آن استیذان نمایید. اگر مأذون فرمودند شرفیاب می‌شوم و الّا عود می‌نمایم. ]و[ در این قدر به غیر از اَجرِ اجابت بر شما چیزی نباشد.»

باز هم امتناع کردند. بالاخره چون تضرّع و الحاح را از حد گذرانیدم، ترحم کرده و منّت گذاشته اجابت نمودند.

در راه دیدار

پس با تعجیل تمام، سدر و کافور به ایشان تسلیم کرده و دکان را بسته با ایشان روانه شدم تا آنکه به ساحل دریای عمان رسیدم. ]و[ ایشان بدون منّت کشتی، بر روی آب حباب‌وار روانه شدند و من ایستادم.

پس ملتفت من شدند و گفتند که:

«مترس. خدا را به حق حضرت حجّت علیه السلام قسم ده که حفظ نماید. پس بسم اللَّه گفته روانه شو.»

چون این شنیدم خدا را حفظ [= در ذهن خود] به حق حضرت حجّت علیه السلام قسم داده بر روی آب، مانند زمین خشک، در عقب ایشان روانه گردیدم. تا آنکه به قبه دریا رسیدیم.

باران و فکر صابون‌ها

ناگاه ابرها به هم پیوسته، آغاز باریدن نمود. اتفاقاً من در روز خروج از بصره صابونی پخته بودم و آن را در بالای بام از برای خشک شدن بر آفتاب گذاشته بودم. چون مشاهده باران کردم، به خیال صابون افتاده، خاطرم پریشان گردید. پس پاهایم در آب فرو شد و به قوه شناوری خود را از غرق حفظ کرده؛ لکن از همراهان بریدم.

چون ایشان ملتفت من شدند و مرا با آن حالت دیدند رو به عقب برگردیدند. ]و[ دست مرا گرفته از آب بیرون کشیدند و گفتند:

«در خصوص آن خُطره‌ای (فکری) که بر خاطرت عارض شد، توبه کن و تجدید قسم نما..»

پس توبه کرده، دیگر بار خدا را در حفظ [= ذهن خود] به حق حضرت حجّت علیه السلام قسم داده، باز روانه گردیدم. تا آنکه از دریا به ساحل رسیدیم و از ساحل راه مقصود را بریدیم

مردی صابونی

لکن در دامنه بیابان چادری مشاهده کردیم که مانند شجره طور، نورِ آن، عرصه آن فضا را نورانی کرده [بود]. همراهان گفتند که

«تمام مقصود، در این سراپرده می باشد.»

پس با ایشان به نزد آن چادر رفتیم. ]و[ نزدیکِ به آن درنگ نمودیم و یک نفر از ایشان از برای استیذان داخل آن چادر شد و در بابِ آوردن من با آن بزرگوار—به طوری که کلام آن حضرت را شنیدم و شخص او را به جهت حایل بودن چادر نمی‌دیدم— سخن در میان آورد.

پس کلام آن امام علیه السلام را از ورای حجاب و پشت پرده شنیدم که در جواب فرمود که:

ردّوه فانّه رجل صابونی.

یعنی: او را به محل خود برگردانید—یا آنکه دست ردّ بر سینه او بگذارید و تمنّای او را اجابت ننمایید و او را در عداد ملازمان این عتبه مَلک پاسبان نشمارید—زیرا که او مردی است صابونی؛ یعنی صابون‌دوست.

و این کلام اشاره به آن خُطره صابون است. هنوز دل را از تعلّقات دنیویه خالی نکرده، تا آنکه محبّت محبوب در آن جا کند و شایسته مجاورت با دوستان خدا شود.

آن مرد گوید که: چون این سخن شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کندم و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم که مادام که آیینه دل، آلوده به آن کدورات باشد، عکس محبوب در آن منطبع نشود و روی مطلوب دیده نگردد؛ چه جای آنکه درک خدمت و ملازمت صحبت آن حاصل آید.

باپنوشت

برای تشرفی با مضمون مشابه به نماز جماعت به امامت شیخ دخنی.


1 دیدگاه

شيخ محمد كوفی و سید العالَم [آقای عالم] (۳) - تشرف · ژانویه 30, 2020 در 9:03 ق.ظ

[…] «ردوه هذا رجل صابونی.» [اشاره به داستان دیگری است.] […]

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *