این داستان از تشرف شیخ اسماعیل نمازی، در زمانی که امام جماعت مسجدی در مشهد بود، را از زبان خوش (در مصاحبه ای در اواخر حیات ایشان) بشنوید:
بسم الله الرحمن الرحیم. چند مرتبه رسیدم [خدمت حضرت] اما یک مرتبه اش ، شاه می آمد مشهد به زیارت. ما رفتیم که نماز بخوانیم مسجد. هیچ کسی مسجد نیامد. همه رفته بودند، مردم، حاشیه خیابان ایستاده بودند که شاه را ببینند.
من هم وضو گرفته بودم، رفتم مسجد، منتظر بودم که یک نفر بیاید که دو نفر بشویم.
بعد یک قدری گله کردم با خدا، صحبت کردم. گله کردم [که] اینقدر مردم بیمعرفت، بیکمال؛ ظهر بایستی یک ساعت اینجا بایستم من، منتظر یک نفر که اقلا با من دو نفر بشیم؛ نماز، جماعت، محقق بشود؛ جماعت بخوانیم؛ نیامدند.
مواجهه
در این بینها بودم که یک وقت دیدم که یک آقایی وارد مسجد شد، که هیچ جایش دیده نمی شود؛ نه سر، نه صورت؛ همه نور است؛ مثل لامپ برق است.
آمد و سلام و روبوسی کردیم.
گفت بیا با من اقتدا بکن. رفتند توی مسجد، جای من، توی محراب من، رفتند ایستادند.
وقتی اذان و اقامه را گفتند و من هم رفتم، فرمودند
به من اقتدا کن.
گفتم چشم.
دیگر نگفتم تو کی هستی؛ حال اینکه من سابقا به کسی نماز نمیخواندم، چون خودم امام جماعت همان مسجد [هستم]. ۲۷ سال، آنجا نماز جماعت میخواندم. نگفتم شما که هستید، چه هستید. به من گفت نماز بخوان.
امامت جماعت را ترک مکن
و بعد من یک آقایی را گذشته بودم آنجا که نماز بخواند، وقتی من رفتم مکه. وقتی از مکه آمده بودم، آن آقا دیگر دلش نمیخواست برود. گفته بود، آقای نمازی هم بیاید نماز بخواند، من هم میآیم نماز میخوانم؛ هر کسی میخواهد به آقای نمازی نماز بخواند، هر کسی میخواهد به من. من به او گفتم باشد، تو بیا نماز بخوان من دیگر نمیآیم.
حضرت فرمودند— من نمیدانستم که حضرت است والا یک سوال و جواب بهتری می کردم؛ حضرت فرمود شما ترک نکن نماز جماعت را؛ شما بیا. شما که بیایی نماز، او دیگر نمیآید. اگر هم آمد تو نمازت را بخوان، او هم نمازش را بخواند. تو صبر کن تا او بخواند یا او صبر کند تو بخوانی، بعد هم او بخواند.
من دیگر رفتم نماز، او هم نیامد. چون حضرت فرمود شما نمازت را برو بخوان. برای خاطر او ترک نکن؛ تو که رفتی او دیگر نمیآید.
در و دیوار
نماز را که میخواندیم من دیدم مسجد، ستون صدا میکند؛ در و پیکر همه صدا میکنند؛ جیریک و پیریک میکنند. من خیال کردم میخواهد خراب شود؛ و بعدا هم خراب شد؛ اما هیچ آسیب به هیچکس نرسید. من دیدم ستون هم ذکر میگوید؛ در و دیوار هم ذکر میگوید.
آقا هم اذان و اقامه گفت؛ نماز ظهرش را خواند، نماز عصرش را گفت من جایی باید بروم؛ نمازم را بعد میخوانم. نماز عصرش را رفت.
تسبیحات
بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا را خواندند؛ و در و دیوار هم ذکر را میگفت؛ و من خیال کردم که مثل زلزله […] تکون میخورد. بعد نماز را خواندند ایشان. نماز عصر را نخواند. نماز ظهر را خواند، من هم با او نماز ظهر را خواندم. اقتدا کردم من هم.
یک نمازی، الحمدلله، یقین داریم که نماز، نماز بوده است.
کیفیت تسبیحات
تسبیحات را به چه صورت میفرمودند؟ قبلا فرموده بودید.
الله اکبر الله اکبر الحمدلله الحمدلله… همین طوری که ما میگوییم او هم میگفت.
فرمودید خیلی شمرده میفرمودند.
آره ، اللاکبراللاکبر نمیگفت. اللهو اکبر اللهو اکبر [با تفخیم واو و تکیه بر الله ظاهرا].
سبحان الله—اشهد ان لا اله الا الله که نبود—خیلی، الحمدو لله الحمدو لله سبحان الله، خیلی شمرده، با فصاحت.
0 دیدگاه