آقای مسعود عالی چنین نقل می‌فرماید (با ویرایش). چهار پنج سال پیش من مشهد مشرف بودم؛ خدمت یکی از علمای بزرگوار مشهد. پیرمرد بزرگواری است از شاگردان و نزدیکان مرحوم آیت الله آقای مرعشی نجفی. من خدمت این بزرگوار بودم. از شاگردهای جعفر آقای مجتهدی. ایشان برای من نقل کرد این مساله‌ای را که خدمت شما می‌گویم.

گفت آقایی است به نام آسید حسین احمدی که الان زنده است. ایشان یک مرتبه خانه‌اش احتیاج به تعمیر داشت. گچ خانه ریخته بود؛ در، مثلا، احتیاج به تعمیرات داشت. پول نداشت. توسلی کرد به امام زمان علیه السلام که آقا پولی عنایت کنید من خانه‌ام را تعمیر کنم.

چند روز گذشت. پولی جور نشد.

رفت حرم امام رضا. رو به ضریح گفت یا امام رضا! ما پولی از فرزند شما، امام زمان، خواسته بودیم که خانه‌مان را تعمیر کنیم. کوفت هم به ما ندادند!

همین جور شروع کرد با امام رضا تشر زدن.

گفت همین‌طور که داشتم این جور صحبت می‌کردم با امام هشتم [دیدم] کنارم یک سید جوان و کنار او پیرمردی است—خیلی‌ها کنار امام زمان حضرت خضر را دیده‌اند. البته [او گفت که] که من آن موقع او را نمی‌شناختم،

آن سید جوان از اینکه من این جور تشر می‌زنم، لبخند زند. آن بزرگوار، دریادل است؛ به دل نمی‌گیرد. سنگ‌اندازی‌های ما این طور نیست که در ایشان تلاطم ایجاد کند.

مکاشفه

برگشت، فرمود سید حسین! چیه این جور با امام رضا خطاب و عتاب می‌کنی؟

اسم مرا هم برد، ولی من حواسم نبود.

گفتم هیچی. پولی می‌خواستیم از امام زمان علیه السلام که خانه‌مان را تعمیر کنیم. هیچی گیرمان نیامد.

آن سید جوان گفت سید حسین! چیزی نیست [اگر] حالا خانه، یک گوشه‌اش، گچش ریخته باشد، یک مقدار ساده باشد. خانهٔ جدم علی هم همین‌جور ساده بود.

[در این حال] دستش بالا رفت. تا دستش رفت بالا، مکاشفه‌ای شد و من در رد [امتداد] دستش خانه امیرالمؤمنین را دیدم. یک خانه خشت و گلی.

[با خود گفتم] عجب، خانه امیرالمؤمنین که می‌گویند همین است؟

دیدم یک خانه خیلی ساده است. روی طاقچه‌اش اثاث مختصری است. چشمم دور می‌زد و داشتم اثاث اتاق را نگاه می‌کردم. یک مرتبه چشمم افتاد به آن در نیم سوخته که از پایین تا نصف سوخته بود.

[با خود گفتم] عجب، آن دری که می‌گویند زدند به پهلوی زهرای مرضیه، در خانه امیرالمؤمنین، همین در است؟

گفت تا این را گفتم، دیدم در چشم سید جوان اشک حلقه زد.

فرمود سید حسین! من و جدم علی مرد جنگیم. مرد جنگ از اینکه در خانه‌اش را آتش بزنند، از اینکه خانه‌اش را هم آتش بزنند، دچار احساسات نیست. اینها چیزی نیست. اما سید حسین! چرا مادرمان را زدند؟

نقل داستان با صدای آقای عالی — نسخه اول
نقل داستان با صدای آقای عالی — نسخه دوم

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *