داستان حیران شدن میرزا مهدی اصفهانی در راه کسب معارف الهیه و دلالت کردن ولی عصر او را به راه صحیح، مشهور است. شیخ محمود حلبی که یکی از شاگردان میرزا مهدی بود، این داستان را بیواسطه از قول میرزا نقل میکرد. یکی از نقلهای ایشان با کمی با ویرایش در ادامه میآید.
یک استادی داشتم؛ اهل همین شهر اصفهان بود؛ مرحوم میرزا محمدمهدی اصفهانی—قدس الله سرّه؛ مردی بود فقیه، اصولی، دارای معارف…؛ مرد عجیبی بود. یک دریای علم بود. زیر دست بزرگانی هم تربیت شده بود که حالا نمیخواهم بگویم.
این بزرگوار به خود من گفت که یک وقتی در اضطراب فکری افتاده بود که چه کند؟ جمعی از حکمیها و فلسفیها او را به جانب فلسفه میکشاندند. جمعی از عرفا و صوفیمسلکها او را به طریق عرفان و تصوّف میکشاندند. جمعی او را در سیر و سلوک خاصّ دیگری میکشاندند، که همه آنها را برای من گفته است ولی نمیخواهم شرح بدهم.
حیرت و توسل میرزا مهدی
ایشان گیج شده بود چه کار کند. خدایا راه چیست؟ این راه را بروم؟ آن راه را بروم؟ و یک بزرگوار دیگری هم او را به راه متن شرع، متن فقاهت، همین که الآن فقهای شما میروند، به همین راه دعوت میکرد.
او گیج شده بود. اینها جزو اسراری است که به من گفته بود و تا زنده بود، مأذون نبودم بگویم. چون مرده و رفته است، از نظر تربیت افکار آقایان اهل علم، از نظر اخلاص و عنایت به طلاّب میگویم… .
[ میرزا مهدی ] فرمود یک روزی در وادی السلام، سر قبر هود و صالح—علیهما السلام—متوسّل شدم که
خدا! بیچارهام؛ خدا! عاجز و حیران هستم؛ خدا نمیدانم به کدام راه بروم؟ راه راست را به من بنما؛ خدا حیران شدهام.
وقتی آن مرحوم اینها را برای من میگفت، حال اشک در چشمش میآمد… .
گفت: با خدا راز و نیاز میکردم که خدا چه کنم؟ حیرانم، نمیدانم.
دلالت ولی عصر
[ میرزا مهدی ] فرمود: در همین حال بودم، یک وقت دیدم حضرت بقیةالله—ارواحنا فداه—تشریف فرما شدند. با وجود جسمانی تشریف آوردند که من با همین چشمهای مادی جسمی حضرت را دیدم. با فاصله بیست قدم، پیش من ایستادند.
دیدم نواری سبز رنگ به پهنای بیست سانتیمتر و به طول هفتاد سانتیمتر، جلوی سینه حضرت، نمایان است. به من رسیدند و توجه کردند که نگاه کن. نگاه کردم به آن نوار. دیدم با خط نورانی و روشن نوشته است:
طَلَبُ المعارفِ مِن غَیرِ طَریقِنا أهلِ البَیت مُساوِقٌ لِإنکارِنا
میفرمود: من فراموش کردهام مساوق بود یا یساوق بود؛ و در ادامه نوشته بود:
وَ قَد أقامَنِی اللهُ وَ أنا حُجَّةُ ابنُ الحسن
و حجة بن الحسن را مثل امضایی که میکنند، امضاء کرده بود.
گفت: دلم باز شد. خواندم، نگاه کردم؛ ولی دیگر اجازه حرف زدن ندادند. خوب که این را دیدم و نقش خاطرم شد، حضرت از نظرم دور شدند.
تاکید بر صحت داستان
اگر مرا با دین میدانید، این را از کتابها نقل نکردم که بگویید معلوم نیست درست است یا خیر. اگر بیدین میدانید که هیچ. اگر مرا شیطان گمراهکننده خود میدانید که آمدهام گمراهتان کنم و این قدر خبیث هستم، که هیچ. اگر من را مسلمان میدانید که نظرم هدایت شما و خیرخواهی شما باشد، من بدون واسطه از دو نفر که شرفیاب آن حضرت شدهاند و هر دو هم اصفهانی، یکی در همین شهر شرفیاب شده، یکی در وادی السلام نجف شرفیاب شده، این دو قصّه را برایتان گفتم.
تکمله
- معنای عبارات عربی این است: طلب کردن معارف از غیر راه ما اهلبیت، مساوی است با انکار ما؛ و خدا مرا برپا داشته و من حجت بن الحسن هستم.
- داستان دیگری که ایشان به آن اشاره میکند ظاهرا مربوط به شیخ حسنعلی نخودکی است (؟).
2 دیدگاه
شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی و سید میوهفروش - تشرف · آگوست 6, 2023 در 10:41 ق.ظ
[…] هم از یکی از اساتید دیگر خودم برای اهل علم بگویم [داستان تشرف میرزا مهدی اصفهانی]. هر دو اینها استاد من بودند. اینها قصد فریب دادن مرا […]
راه تشرف خدمت امام زمان - تشرف · آگوست 12, 2023 در 11:39 ب.ظ
[…] میرزا مهدی اصفهانی بر مزار هود و صالح در وادی السلام […]