آیت الله وحید خراسانی—مد ظله—در ضمن توصیههایی به مناسبت ماه های شعبان و رمضان داستان ملاقات علامه حلی با امام زمان را نقل کردند که با کمی ویرایش در ادامه میآید.
نقل آقای وحید خراسانی
ان شاءالله در این ایام تعطیل، در مدارس، در مجالس، نام او را احیاء کنید، باشد که گوشه چشمی به من و تو بکند. اگر یک نگاه کند، عالمی را منقلب میکند. علامه حلّی، فحل الفحول، کسی [است] که یک مجلس او این مملکت را منقلب کرد.
سلطان محمد خدابنده غضب کرد بر زنش؛ سه طلاقهاش کرد؛ بعد پشیمان شد.
علمای چهار مذهب را جمع کرد؛ همه گفتند: ممکن نیست رجوع الا به محلّلی.
یکی گفت به او که ای سلطان! عالمی هست در حلّه، او از عهده ی همه اینها بر خواهد آمد. مگر او مشکلت را حل کند.
فرستاد، علامه را آوردند. فحول چهار مذهب را در مجلس جمع کرد. علم این است. کو آن کمالات؟!
وارد شد، کفشهایش را برداشت، رفت یک سر پهلوی سلطان نشست. بعد شروع کرد به بحث—چون وقت نیست، نتیجه را میگویم—علمای چهار مذهب را بیچاره کرد؛ کاری کرد که سلطان محمد خدابنده در همان مجلس تصمیم گرفت و دستور داد که تمام نمازها در سرتاسر مملکت، خطبه ی به اسم خلفا، محو، به اسم امیرالمؤمنین، اثبات.
سفر کربلا
بعد رفت به کربلا. در راه تنها بود. سواره بود. هم چنان که می رفت، دید یکی کنارش پیاده راه میرود.
علامه در تفکر بود، همیشه؛ إما فکر، إما کتابت، إما درس. بعد که دید که این مرد کنار اوست، برای حسن صحبت، باب مکالمه را باز کرد. لب که گشود، علامه دید این مردِ عادی نیست. یک مسئله طرح کرد، جواب داد؛ مشکل دومش را طرح کرد، جواب داد.
مشکلاتی که خودش درمانده بود با آن قدرت، یکی بعد از دیگری گره را باز کرد؛ مبهوت شد. تازیانه از دستش افتاد.
گفت: یک مشکل دیگر دارم، آن مشکل این است: آیا می شود در این زمان، کسی قلب عالم امکان، امام زمان را ببیند؟ این مشکل من را هم مثل بقیه مشکلات حل کن.
خم شد تازیانه را برداشت؛ داد به دست علامه، فرمود:
چه جور نمی بیند که تازیانه را از دست او میگیرد؟
اگر کار کنید، این جور مورد عنایت میشوید.
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه، فی هذه الساعة و فی کل ساعة، ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
اللهم لا تفرّق بیننا و بینه أبدا
برگرفته از توصیه های آیت الله وحید خراسانی—مد ظله—به مناسبت ماه های شعبان و رمضان (با کمی ویرایش)
نقل میرزا محمد تنکابنی
… کرامت سوّم علامه حلى موضوعى است که در السنه و افواه اشتهار دارد و مرحوم میرزا محمّد تنکابنى از آخوند ملاّ صفر على لاهیجى شنیده که حکایت میکرده از استادش مرحوم مبرور آقا سیّد محمّد ابن آقا سیّد على صاحب مناهل که او میفرمود:
علاّمه در شب جمعه به زیارت حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام مىرفت و تنها بود و بر دراز گوشى سوار بود. تازیانه بر دست مبارکش بود؛ و در اثناء راه شخصى عرب پیاده به همراه علامه افتاد و با هم به مکالمه مشغول شدند.
چون با هم قدرى سخن گفتند بر علامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلى است. پس در مسایل علمیّه با هم صحبت داشتند و علامه فهمید که آن شخص بسیار صاحب علم و فضیلت و متبّحر است. پس علامه مشکلاتى که براى او در علوم مانده بود، یک یک را از آن شخص سؤال میکرد و آن شخص حلّ مشاکل و معاضل او مینمود.
انکار فتوا
تا اینکه سخن در مسألۀ شد و آن شخص فتوائى گفت. علامه منکر آن شد و گفت که حدیثى بر طبق فتوى نداریم.
آن مرد گفت که حدیثى در این باب شیخ طوسى در تهذیب ذکر کرده است؛ و شما از کتاب تهذیب از اوّل فلان قدر ورق بشمارید، پس در فلان صفحه، در فلان سطر، این حدیث مذکور است.
علامه در حیرت شد که این شخص که باشد؟ پس از آن مرد پرسید که
آیا در این زمان که غیبت کبرى است میتوان حضرت صاحب الامر—علیه السلام—را دید یا نه؟
و در این هنگام تازیانه از دست علامه افتاد. پس آن حضرت خم شد و تازیانه را از زمین برگرفت و در میان دست علامه گذاشت و فرمود:
چگونه صاحب الزّمان را نمیتوان دید و حال اینکه دست او در میان دست تو است.
پس علامه بىاختیار خود را از درازگوش به زیر انداخت که پاى آن حضرت را ببوسد؛ پس غش نمود و چون به هوش آمد کسی را ندید.
پس بعد از اینکه به خانه برگشت رجوع به کتاب تهذیب نمود. آن حدیث را در همان ورق و در همان صفحه و همان سطر که آن حضرت نشان داده بود یافت؛ وعلامه به خط خود در حاشیه کتاب تهذیب در آن مقام نوشت که این حدیث آن چیزى است که صاحب الامر—علیه السلام—به آن خبر داد و در ورق صفحه و سطر این کتاب نشان داد؛
و آخوند ملاّ صفر على میگفت که استادم مرحوم آقا سید محمّد میگفت که من همان کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث خط علامه را دیدم که به مضمون سابق بود.
برگرفته از قصص العلماء ص۸۸۳ نوشته محمد بن سلیمان التنکابنی (با مختصر ویرایشی). همچنین در مقدمه کتاب الفین از میرزا محمد تنکابنی به همین ترتیب نقل شده است.
0 دیدگاه