مرحوم نهاوندی در جلد ۲ از العبقری الحسان، عبقریه ۱۰، در معجزات ولی عصر، در مسكة ۳۹، حکایت زیر را (در نهایت) از پسر حاج سيد عزيز اللّه از قول پدرش، در کیفیت مشرف شدنش با پای پیاده به حج، نقل می‌کند:

در ايّامى كه در نجف اشرف مشرّف بودم، به مجاهدات نفسيّه و رياضات شرعيّه از روزه، نماز، ادعيه و غير ذلك مشغول بودم.

زیارت امام حسین در عید فطر

سپس به جهت زيارت عيد فطر به كربلاى معلاّ مشرّف شدم و در مدرسۀ صدر، در حجرۀ بعضى از رفقا منزل نمودم. غالبا به حرم مطهّر مشرّف بودم و بعضى اوقات به جهت استراحت به حجره مى‌آمدم.

بعضى از رفقا و زوّار در آن حجره بودند و از حال من و ارادۀ رجوع به نجف اشرف سؤال نمودند. گفتم:

من [قصد] مراجعت ندارم. امسال ارادۀ تشرّف پیاده به حجّ دارم. تحت قبّۀ مقدّسه از خدا خواسته‌ام و اميد اجابت دارم.

همه از روى سخريّه و استهزا گفتند:

كثرت رياضات به دماغ [یعنی مغز] تو ضرر زده است. چگونه با ضعف مزاج تو، پیاده به حجّ رفتن، بى‌زاد و راحله و مؤونه‌اى كه اصلا ندارى، ممكن است؟

محزون و كئيب

و بسيار استهزا نمودند، به حدّى كه سينه‌ام تنگ شد و محزون و كئيب و متغيّر الحال از حجره خارج شدم، به طورى‌كه به چيزى شعور نداشتم، تا وارد حرم مطهّر شده، زيارت مختصرى كردم و به سمت بالاسر مقدّس متوجّه شدم.

در آن مكانى كه هميشه مى‌نشستم، با حزن تمام، متوسّلا بالحضرة المقدّسة الحسينيّه، نشستم.

ناگاه دستى بر كتف من گذارده شد.

چون به صاحب دست رو كردم، ديدم مردى كأنّه [گویا] از اعراب است.

لكن با من به فارسى تكلّم نمود و مرا به اسم من، نام برد و گفت:

تو پیاده ارادۀ حجّ دارى؟

گفتم: بلى!

گفت: من هم ارادۀ حجّ دارم. آيا با من مصاحبت مى‌كنى؟

گفتم: بلى!

گفت:

پس مقدارى نان خشك كه كفايت يك هفته را بنمايد، مهيّا كن. مطهّرۀ آب بگير. احرامت را بردار. فلان روز، در فلان ساعت، همين‌جا بيا و زيارت وداع كن، تا از اين مكان به آن‌جايى بيرون رويم كه اراده دارى.

گفتم: سمعا و طاعة.

از حرم مطهّر بيرون رفتم. مقدار كمى گندم گرفتم و به بعضى [یکی] از زن‌هاى اقرباى [خویشاوندان] خود دادم كه نان بپزد.

]و[ رفقا همان روز به نجف اشرف مراجعت كردند.

پیاده به سوی مکه

چون روز موعود شد، نان و مطهّره را برداشتم. به حرم مطهّر مشرّف شدم و زيارت وداع نمودم.

آن‌گاه، آن مرد، در همان وقت موعود، آمد.

از حرم مطهّر، صحن مقدّس و از بلد بيرون رفتيم.

تقريبا به قدر يك ساعت رفتيم. نه او با من تكلّمى كرد،نه من با او تكلّمى كردم، تا به غدير آبى رسيديم.

خطّى كشيد و گفت:

اين خط، قبله و اين، آب است. اين‌جا بمان. غذا بخور و نماز كن! همين‌كه عصر شد، مى‌آيم.

رفت تا از نظرم غايب شد.

غذا خوردم. وضو گرفتم. نماز خواندم و آن‌جا بودم. عصر كه شد، آمد و گفت:

برخيز،برويم!

برخاستم و مقدار ساعتى با او رفتم.

سپس به آب ديگرى رسيديم. خطّى كشيد و گفت:

اين خطّ قبله و اين، آب است. شب را اين‌جا مى‌مانى. من صبح نزد تو مى‌آيم.

و بعضى از اوراد را به من تعليم نمود و برگشت.

شب را مستريحا [در حال راحتی یا برای استراحت] آن‌جا ماندم.

روز دوم

چون صبح شد و آفتاب طلوع كرد، آمد و گفت:

برخيز،برويم!

به مقدار روز اوّل رفتيم. باز به آب ديگرى رسيديم.خطّ قبله را كشيد و گفت:

عصر مى‌آيم.

عصر كه شد، مثل روز اوّل آمد و به همان نحو رفتيم.

هكذا [همین‌طور]، هرصبح و عصر مى‌آمد و به مقدارى مى‌رفتيم كه از راه رفتن به جهت كمى آن احساس تعب [خستگی] نمى‌كرديم.

روز هفتم

تا روز هفتم، صبح كه شد، آن مرد آمد و گفت:

اين‌جا براى احرام غسل كن، مثل غسلى كه من مى‌كنم. احرامت را بپوش و تلبيه كن؛ مثل تلبيۀ من.

پس مثل او به جا آوردم.

آن‌گاه كمى رفتيم. ناگاه صدايى شنيديم؛ مثل صدايى كه بين كوه‌ها حاصل مى‌شود.

از آن صدا سؤال كردم. گفت:

از اين كوه كه بالا رفتى، بلده‌اى [شهری] مى‌بينى. داخل آن بلده شو!

اين را گفت و از من گذشت.

تنها، بالاى كوه رفتم و بلدۀ عظيمى را ديدم. از كوه فرود آمدم و داخل آن بلده شدم.از اهل آن بلده سؤال نمودم كه

اين كدام ولايت است؟

گفتند: اين مكّۀ معظّمه است.

آن وقت ملتفت حال خود و از غفلت خود متنبّه شدم، و دانستم به جهت جهلم به حال آن مرد، خير عظيمى از من فوت شد. پشيمان شدم در حالى‌كه پشيمانى نفعى نداشت.

بازگشت

دهۀ دوّم و سوّم شوّال، تمام ذى القعده و ايّامى از ذى الحجّه آن‌جا بودم.

تا اين‌كه حجّاج رسيدند و عموزادۀ من،حاج سيد خليل،پسر حاج سيد اسد اللّه طهرانى در بين آن‌ها بود. او با جماعتى از حجّاج طهران از طريق شام آمده بود و تشرّف مرا نمى‌دانست.

همين‌كه مرا ديد، با خود نگاه داشت. مصارف و خرج مرا داد و براى مراجعت من، كجاوه گرفت و بعد از حجّ، از طريق جبل، تا نجف اشرف و از نجف تا طهران، مرا همراه خود آورد.

برگرفته از العبقري الحسان ج ۲ ص ۵۱۷ (با کمی ویرایش).


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *