داستان ملاقات دکتر شیخ حسن خان، در زمان قاجار، در یکی از جنگهای ایران و روس، با کسی که با امام زمان مربوط بود، به نقل از آیت الله وحید خراسانی گذشت. آقای شیخ صادق فائق، نقل مفصلتری از این داستان دارند که در ادامه میآید. ایشان داستان را در شب اول از دهه دوم ماه صفر، سال ۱۴۴۱ قمری، به مناسبت شرح فقره وَ اِجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ از خطبه متقین ذکر کردند. داستان به نقل ایشان چنین است (با کمی تلخیص و ویرایش):
مقدمه نقل آقای فائق
ان زُكِّيَ أَحَدهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ؛ از این که دیگران تعریف میکنند، نگران میشود. استقبال که نمیکند هیچ، این چنین هم واکنش نشان میدهد و میگوید
خدایا! من مسؤول حرف اینها نیستم. من به اینها نگفتهام، پول ندادهام به اینها. یا بهشان پلو ندادهام … من یک جور ظاهر را درست نکردهام که اینها این چنین حرف میزنند. خودشان گفتند. من را با این حرفها مقایسه نکن و آنچه که اینها نمیدانند تو بیامرز. و مرا بالاتر از آنچه که آنها فکر میکنند قرار بده.
چون هستند در بین مردم کسانی که ما یک اطلاعاتی از ایشان داریم، ولی واقعیت آنها خیلی بیشتر است از آنچه از ظاهرشان پیدا میشود و قابل کشف است. خیلی باطنشان عجیب و غریب است.
داستان حسین ساوجبلاغی
این مورد را عرض بکنم بد نیست. من این قضیه را از چند طریق شنیدهام. حداقل از دو طریقش را اطمینان دارم. شاید طریق سومی هم (هست) که مضمونا یکی است. نقل میکنند که پزشکی بوده است در مشهد به نام دکتر شیخ حسن خان. ایشان درس عمومی پنج شنبه–جمعهی مرحوم آیت الله آمیرزا مهدی اصفهانی شرکت میکرده است. چون مرحوم آمیرزا مهدی اصفهانی دروسی برای طلبهها داشته شنبه تا چهارشنبه. پنج شنبه و جمعه درس عمومی داشته در مدرسه نوّاب که علاوه بر طلبهها، سایر اقشار هم میتوانستند شرکت کنند . این دکتر به نام دکتر شیخ حسن خان، با این که پزشک بوده، مقید بوده در درس پنج شنبه–جمعه بیاید. و میگفتند پزشکی بوده که فقط پزشک نبوده است. بلکه یک سوابقی هم در مسائل معنوی داشت. و به همان جهت هم علاقهمند بود که این درسها را شرکت کند. میفهمید که اینجا یک خبرهایی است که باید بیاید و استفاده کند.
گفتند این آقای دکتر شیخ حسن خان–که آن وقت که میآمده پیرمردی بوده است–نقل کرده بوده است که من پزشک ارتش بودم در دوره قاجار؛ و یکی از بارهایی که بین ایران و روس درگیری و جنگ اتفاق افتاد، من پزشک لشکر بودم در جبههای نزدیک شیروان. شیروان الان در استان خراسان شمالی است. نزدیک بجنورد، آن اطراف است. یکی از سرحدات ایران بوده است. درگیری آنجا اتفاق افتاده است. گفت من آنجا محل مأموریتم بود.
شاهنامه خوانی
جبهههای جنگ همیشه فعال نیست. دورانهایی هم هست که دوره آرامش است. طرفین یکدیگر را رصد میکنند ولی آن طور آتش ردوبدل نمیشود. لذا شبها سربازهای طرفین بیکارند. آن وقت هم که ابزارهای جدید نبوده، بیکاری خیلی به سربازها فشار میآورده است.
این آقای دکتر شیخ حسن خان نقل میکرده است که یک سربازی بود، به او میگفتند حسين ساوجبلاغی. اسمش حسین بود و اهل ساوجبلاغ، نزدیک تهران، هم بود. این شبها برای اینکه سربازها خیلی حوصلهشان سر نرود، برایشان شاهنامه میخواند . یا مثلا داستانهایی میگفت که سرِ سربازها گرم شود و حوصلهشان سر نرود.
تیر خوردن
گفت یک روز که درگیری بود–حالا یا درگیری خیلی جدی، یا گاهی از این تیرهایی که میآید– تیر خورد به این حسین. گفت من جلو بودم، نه نزدیکیهای آن چادر و بساطی که ابزار پزشکیام آنجا بود. آن وسطها … من دیدم این حسین ساوجبلاغی تیر خورد کنار گردنش. خون دارد فواره میزند.
همان وسط به من گفت که دکتر این رگِ این جای من را بدوز!
گفتم خوب باید برانکاردی چیزی باشد، تو را ببریم آنجا و بیهوش کنم. بعد …
گفت نه لازم نیست. همین جا بکن!
گفتم اصلا مگر میشود؟ باید بیهوشت کنم.
جبهه جنگ ایران و روس
گفت نیازی ندارد. تو دست به کار شو، بیهوشیاش با خود من.
خوابید روی سنگی چندتا از اسماء الله را برد. بیهوش شد. من هم با ابزاری که همراهم بود مشغول کار شدم. کاملاً بیهوش بود. دوختم، تمام شد. فارغ که شدم، او یک دفعه تکانی خورد. بلند شد، نشست. گفت
الحمد لله رب العالمین.
بعد یک نگاهی به من کرد و گفت
دکتر! امام زمان علیه السلام از این خدمتی که به نوکرش کردی از تو راضی شدند.
گفت من بهتم زد. فهمیدم که این یک مرد عجیبی است. مرد عجیبی است.
رفاقت
دوره نقاهتش که سپری شد سعی میکردم به او نزدیک شوم و از او استفاده کنم. یک بار دیدم که موقع نماز، رفتیم پشت [لشکر که نماز بخواند]. نماز میخواند اما چه نمازی! اصلاً فوق العاده است. جلوی دیگران سعی میکرد نماز نخواند. آن پشت عجیب بود نمازش.
با او مأنوس شدم. او هم یک چیزهایی برای من میگفت. بعضی از سوالات را میکردم، جواب میداد. در ضمن از او پرسیدم که
بالاخره شما چه طوری هستی؟ برنامهات چه جوری است؟
گفت ما چهار نفریم روی کره زمین–تا آنجایی که خاطرم هست، اگر عدد را اشتباه نکنم. هر کدام از ما از طرف امام عصر علیه الصلوات و السلام توی یک جایی مأموریت داریم. فعلاً مأموریت من اینجاست. یک کارهایی من باید انجام بدهم. سه تای دیگرمان هم جاهای دیگر هستیم.
ظهور کی اتفاق میافتد؟
خیلی از مسائل را از او پرسیده بوده است. دربارهی این که ظهور کی اتفاق میافتد. گفته زمان خاصی ندارد. گفته بالأخره یک علائمی که ما بشه بفهمیم. یک چیزهایی را گفته بوده که چه اتفاقاتی میافتد.
از جمله خبر داده بوده–چون آن وقت که کلمهی تلویزیون و امثال این چیزها، اگر هم میگفته طرف نمیفهمیده یعنی چی–یک توضیحی داده بوده که این فهمیده که یک دستگاهی تولید میشود که تصویرها را پخش میکند. توضیحاتی داده است که آن توضیحات را من الان یادم نیست. ولی منطبق میشد به تلویزیون. و بعضی از قضایای دیگر. به او هم گفته بوده که تو قبل از مردنت، یکی دیگر از ما را میبینی.
ناشکری و ناسپاسی
یک وقتی جنگ خیلی طول کشیده بوده؛ این آقای دکتر شیخ حسن خان به او گفته بوده است که،
خیلی بد اوضاعی شده است! چه قدر این جا سختی و مشقت و اینهاست!
گفت تا این حرف را زدم، این حسین به شدت عصبانی شد. شروع کرد به پرخاش کردن،
ای آدم ناشکر! ای آدم ناسپاس! این همه خدا نعمت داده است. این همه لطف کرده است. این همه محبت کرده است. حالا یک خورده بالا پایین شده–این هم توش نعمت است–تو باید این طوری حرف بزنی؟
یک جوری به من پرخاش کرد که حالت قهر پیدا کرد. دیگر نمیخواست با من حرف بزند،
تو این قدر آدم نمکنشناسی هستی؟! تو این قدر آدم ناسپاسی هستی؟! برو اصلاً من با تو هیچ علاقهای ندارم که رابطه داشته باشم.
هر چه ما آمدیم یک جوری درستش کنیم، خلاصه درست نشد.
خیلی از آن چیزهایی که سبکتر از آن وقایع، برای ما پیش بیاید، ما چه اول و آخری از گلایه نسبت به خدای متعال ابراز میکنیم. اگر یک چهار شاهی و صنار هم برای امام حسین خرج کرده باشیم که دیگر هیچی! احساس میکنیم که باید آن چه که وظیفهشان است انجام بدهند، چرا نمیدهند.
القا در قلب فرمانده لشکر روس
آقای دکتر در آن جنگ، در آن جبهه، گویا هشت ماه بوده است که مرخصی نرفته بوده است. آن هم با آن اوضاعِ آن زمان. بعد یک بار یک گلهای کرده، این شخص گفته بوده است که برو! دیگر من نمیخواهم تو را ببینم. خیلی که اصرار کرده بوده است، او سرانجام در یک توجهی–یک تمرکزی میکند، یک توجهی، که من دیگر نمیفهمم اینها را؛ چون من اصلاً در این وادیها نیستم–یک توجهی میکند، بعد رو میکند به این دکتر و میگوید،
من در قلب فرمانده این منطقه، فرمانده سپاه روس، القا کردهام که سپاهش را جمع کند و از اینجا برود. جنگ در این قسمت حل بشود برود پی کارش. که تو هم آزاد بشوی.
گفت فردا سپاه روس بدون هیچ درگیری عقب نشینی کردند رفتند که رفتند.
نتیجهگیری
من منظورم … وَ اِجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ بود. او فکر میکرده این حسین ساوجبلاغی یک سربازی است که دارد برای بقیه داستان حسین کرد و شاهنامه میخواند. البته دروغ و خلاف شرع و این چیزها در کارش نبوده است؛ برای شاد کردن دل سربازان، بیاید یک بساط رقص و بساط غنا و اینها به پا کند. اون طوری نبوده است. از راه حلال داشته آنها را سرگرم میکرده است. اما آنی که او داشته، خیلی بیش از آنی بوده که نمایش داده میشده است. وَ اِجْعَلْنِي أَفْضَلَ ….. خدایا یک جوری بشود که مردم ما را نگاه میکنند، اگر هم از خوبیهای ما چیزی میگویند، ما خوبیهای فراوانتری داشته باشیم که دیگران اصلاً بیخبر باشند … [مطلبی در مورد حدیثی از امام باقر، علیه السلام].
این آقای حسین ساوجبلاغی برای این آقای دکتر شیخ حسن خان–دوره قاجار است ها ربطی به الان ندارد. ان شاء الله که الان … شما که خیلی خوبید ان شاءالله. من تطبيق به اوضاع زمانه نمیکنم. آن وقت گفته بوده که،
امام زمان، علیه السلام، از شیعیانش در ایران به شدت گلهمند است؛ چون حدود الهی را رعایت نمیکنند. و نزدیک این است–حالا این تعبیر، تعبیر من است–که اصلا رها کند شیعیان ایران را. فقط یک چیز در ایرانیها مانده است که نمی گذارد آن حضرت دل از شیعیان ایران بکند و او امام حسین است و عزاداری امام حسین و عاشوراست. همین تنها چیزی است که سبب شده آن حضرت، همچنان دلبستگی به ایرانیها داشته باشد.
خوب! فکر میکنم اگر حسين ساوجبلاغی دیگری هم پیدا شود، دست کم نسبت به بعضی از شیعیان ایران این مطلب را از زبان ولی عصر علیه السلام بیان بکند. لذا این آخرین حلقه اتصال خودمان را با دل امام زمان، علیه السلام، یک جوری نگذاریم از دست برود. این را نگه داریم. تقویتاش کنیم. یک کاری نکنیم که عقوبتی بشویم که همین را خدای متعال از دست ما بگیرد.
2 دیدگاه
حسین ساوجبلاغی، جنگ ایران و روس و عاشورا - نقل آقای وحید - تشرف · می 27, 2021 در 6:04 ب.ظ
[…] شرح مفصلتری از این داستان را آقای فائق نقل کردهاند. […]
میرزای نایینی، ایران شیعه خانه ماست - تشرف · آگوست 6, 2023 در 11:00 ق.ظ
[…] تشرفی مرتبط داستان حسین ساوجبلاغی در جنگ ایران و روس را […]