آقای معاونیان در منبری در دهه محرم ۱۴۴۱ قمری، در شهر کربلا، چنین گفتند (با تلخیص و ویرایشی اندک):
همین چندی پیش، تشرفی در سامرا اتفاق افتاده است. جانب آقای شیخ سیف العائدی، از آقایانِ فضلا و طلّابِ بسیار نزیه و بسیار خوشنفس که در سامرا، امور فرهنگی را برعهده دارند، ایشان برای من این تشرف را نقل کرد. بعدا، در همین نیمه شعبان، خدمت آیت الله سند، استادمان، بودیم در اصفهان.
ایشان فرمودند چنین تشرفی را شنیدید؟
گفتم بله. شیخ سیف العائدی برای من نقل کرده است.
گفتند من هم از شیخ سیف شیندم. اما رفتم سراغ آن کسی که خودش خدمت ولیعصر رسیده است. از خود او سوال کردم و خود او برای من گفت.
قصه این بوده است که یکی از خدّام حرمِ حضرات عسکریین، سلام الله علیهما، در سامرا به نام سید عدنان. این آقا، خانومش و خانوادهاش در کوت زندگی میکردند. نزدیک مرز مهران. خودش خدمت افتخاری حرم حضرات عسکریین را داشته است.
خدمت افتخاری حرم
الان خدّامی هستند آنجا که زن و بچهشان مثلا در کربلایند، در نجفاند، در کوتاند، در جای دیگری هستند، در بصرهاند. اما میآیند بیست روز-بیست روز خدمت میکنند، دو روز میروند از زن و بچهشان خبر بگیرند و برمیگردند.
این بندۀ خدا، آقای سید عدنان، خانومش سرطان میگیرد. میآید متوسل میشود به حضرت هادی. جوابی دریافت نمیکند. به امام عسکری که من خادم حرم شمایم. خبری نمیشود. به خود صاحبالامر، صاحبالدار، خبری نمیشود.
واقعا چقدر خوب است که انسان به هوش باشد و بفهمد که از کجا باید وارد شد.
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.
توسل به نرجس خاتون
آخرش به دلش میافتد، میرود، میچسبد به ضریح حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان، [عروس] حضرت زهرا. به حضرت نرجس خاتون عرض میکند که
بیبی! من خادم حرم شمایم. اینجا جاروکشم. زنم سرطان گرفته است. خوب بروم به که غیر از شما بگویم؟ اگر نوکر هر مشکلی دارد، باید به اربابش بگوید. من هر چه به آقازاده، امام زمان، میگویم توجهی نمیفرمایند. به امام عسکری، شوی شما میگویم، خبری نیست. به امام هادی، خبری نیست. دستم به دامن شما. شما امر بفرمایید به آقازادهتان حجة بن الحسن که فکری به حال من بیچاره و سرطان زنم بکند.
ایشان، سید هم هست، به آیت الله سند گفته و آقای شیخ سیف العائدی هم برای من نقل کرده است. من از دو طریق دارم نقل میکنم. گفته است از حرم که آمدم بیرون، بعد از توسل به حضرت نرجس خاتون، تا وارد ایوان شدم، دیدم امام عصر تشریف آوردند.
یک جملهای به این مضمون فرمودند که
میدانی مرا از کجا کشاندی اینجا [که] رفتی به مادرم گفتی؟ میدانی من چقدر گرفتاری دارم؟ چقدر مشغولم؟ هزاران هزار نفر در دنیا من را صدا میزنند. الان میدانی من از کجا آمدهام؟
همراه ولیعصر
بعد گفته که حضرت روی یک سکویی نشستند توی صحن و ایوان. من هم در خدمتشان ایستاده بودم. منتها از مهابت و عظمت حضرت، بدنم خشک شده بود، همینطور عرق میریخت از سر و صورتم. مثل چوب خشک شده بودم.
پدر و مادرم به قربانت يا بقية الله، أعظم الله لك الأجر.
من که همینطور عرق میریختم، حضرت چند مرتبه با انگشت مبارکشان عرق را از پیشانی من گرفتند و دو سه بار پیشانی مرا بوسیدند.
بعد، در خدمتشان رفتیم سرداب، سرداب عبادت، و مشغول عبادت شدند. جملههایی دیگر حضرت فرمودند. مطالبی حضرت فرمودند که مطالب فراوانی است. دو ساعت تقریبا خدمت حضرت بوده است. بعد حضرت به او میفرمایند برو کوت. وقتی به کوت رسیدی، من دومرتبه میآیم و خانومت شفا پیدا میکند.
بعد از آن دو ساعت، دو مرتبه میرود کوت، دو مرتبه حضرت تشریف میآورند و خانومش شفا پیدا میکند.
خوش به حالت که زنت شفا پیدا کرده است. چون سخت است بر یک مرد که ببیند زن جوانش، مثل شمع، دارد آب میشود …
نگرانی از سلب توفیق خدمت
آنهایی که نوکری میکنید در دم و دستگاه امام حسین، دلتان را به این خوش کنید که این آقای سید عدنان به امام زمان عرض میکند که
آقا من میترسم و نگرانم.
حضرت میفرمایند از چه؟
میگوید آقا تولیت عوض شده است و همینجور مدیران عوض میشوند. من میترسم این توفیق خدمت حرم سامرا را از من بگیرند. جزو این کسانی که هی عوض میکنند، مرا هم بیرون بیندازند.
حضرت میفرمایند
کی جرائت دارد تو را بیرون کند تا من نخواستم؟
تا امام حسین بخواهد نوکرش باشی، در دم و دستگاهش، هیچ کسی نمیتواند بیرونت کند.
فرموده بودند
کی جرائت دارد تو را بیرون کند؟ تو متوجه نیستی. چندبار حجت خدا، که من مهدی باشم، آمدهام نشستهام با تو غذا خوردهام و تو متوجه نبودهای. دوستت دارم، کی میخواهد تو را بیرون کند؟
انشاالله، امام حسین هم ما را بیرون نکنند. در تمام عمرمان، ازخیمه بیرون نکنند. از روضه بیرون نکنند.
1 دیدگاه
راه تشرف خدمت امام زمان - تشرف · آگوست 5, 2023 در 3:34 ب.ظ
[…] […]