داستان تشرف آقای شیخ طه نجف (از مراجع تقلید گذشته) در منزل خود از طرق مختلف نقلشده است. این تشرف در پی آن حاصل میشود که شیخ طه نجف در اواخر عمر، سه سال، پیوسته، به امیرالمومنین متوسل میشود که بداند آیا اعمالی که در مقام مرجعیت انجام داده، مورد رضایت خدا و پیامبر و ائمه بوده است یا نه؟
این تشرف را آقای احمد قاضی زاهدی، در کتاب شیفتگان حضرت مهدی ج ۱، ص ۲۰۴، از آقای سید صادق شیرازی نقل میکنند؛ و ایشان از یکی از مومنین، و او از سید جعفر بحر العلوم که خود در داستان نقش دارد.
آقای محسن خرازی در کتاب روزنههایی از عالم غیب، ص ۴۵، نقل مختصر دیگری از این داستان به دست میدهند. نقل ایشان از آقای محفوظی است و ایشان از آقای بهجت.
نقلی شفاهی به زبان عربی نیز از آقای شیخ عبدالکریم حائری (معاصر) به زبان عربی موجود است که با عبارت «یقال (گفته میشود)» شروع میشود.
نقل کتاب شیفتگان حضرت مهدی
مقدمه آقای قاضی زاهدی
در ملاقاتی که در ماه جمادی الاولی سال ۱۴۰۷ هجری قمری با حضرت حجة الاسلام و المسلمین، آقای سید صادق شیرازی داشتم، ایشان ضمن مطالبی پیرامون ساحت مقدس ولیعصر ارواحنا فداه و افرادی که درک زیارتش نمودند، داستان جالبی را با یک واسطه نقل کردند. حقیر از ایشان خواستم عین داستان را بنویسند و به بنده بدهند تا ضمن داستانهای دیگری که درباره آن حضرت جمعآوری نمودهام به چاپ رسانم. ایشان قبول کرده پس از چند روزی متن عربی و فارسی آن را فرستادند که اینک از نظر خوانندگان میگذرد.
۱۳ جمادى الأولى ۱۴۰۷
مرتاض مسلمان هندی و جواب هر سوال
یکی از مومنین برایم از طرف سید جعفر بحرالعلوم قصهای به شرح ذیل نقل نمود:
ایشان روزی در محضر آقای سید حسین بحرالعلوم نوۀ آیة الله سید علی بحرالعلوم نویسنده کتاب «برهان الفقه» بودهاند.
سید حسین بحرالعلوم در اتاقی نشسته و از میهمانان و مراجعین استقبال مینمود. در این بین یک مرتاض مسلمان هندی وارد شد. وقتیکه این مرتاض خودش را به آقای بحرالعلوم معرفی نمود، چنین گفت:
«من میتوانم هر سوالی را که از غیبیات داشته باشید با قلم و کاغذ جواب گویم و از آنان نیز خبر دهم».
در همان وقت مردم سوالاتی را از او مینمودند و او به وسیله حساب و ریاضی جواب میداد. در این موقع آقای بحرالعلوم به آن مرتاض رو نموده و گفتند:
«سوالی دارم که گمان میکنم نتوانی آن را جواب دهی».
مرتاض گفت: آن سوال چیست؟
ایشان فرمودند: «این سوال خیلی سخت است و خارج از قدرت شما میباشد».
مرتاض گفت: هر چند که سخت باشد، من سعی میکنم جواب آن را بیابم، سوال چیست؟
ایشان فرمودند: «حال که شما اصرار میکنی بگو ببینم در این لحظه میتوانیم مولا و آقایمان و کسی که به وجودش، زمین آرامش و استقرار دارد و مردم به میمنت او روزی میخورند، یعنی حضرت حجة بن الحسن المهدی، علیهالسلام، را در بیابیم»؟
مرتاض گفت: «بله میتوانم به این سوال جواب بدهم».
شیخ طه نجف کیست؟
سپس شروع کرد به یافتن جواب از طریق محاسبات پیچیده ریاضی. البته اول در جواب گفتن معطل نمود تا آنجا که آقای بحرالعلوم به او گفت:
«به شما نگفتم نمیتوانید جواب این سوال را بگویید».
مرتاض در جواب گفت: «کمی صبر کنید شاید بتوانم جواب را بیابم».
سپس مرتاض بعد از مدتی گفت: «مساله آن طوری که شما فکر میکنید، نیست، ولی من در فکرم که شیخ طه نجف کیست»؟
ایشان فرمودند: شیخ محمد طه نجف یکی از مراجع تقلید معروف ما در نجف اشرف میباشد».
مرتاض گفت: «آن کسی که از او سوال میکردید، الان در منزل شیخ طه و در نزد ایشان میباشد».
شتابان به امید دیدار امام
اینجا بود که سید بحرالعلوم و اطرافیانش به سرعت به طرف منزل آیة الله شیخ محمد طه نجف روانه گشتند.
در مسیری که میرفتند به یک سهراهی رسیدند که یکی از راهها به طرف منزل شیخ محمد طه منتهی میشد. وقتیکه این گروه به سهراهی رسیدند، از راهی که به سوی منزل شیخ بود، شخصی به شکل صحرانشیان عراقی، ولی دارای وقار و سکینهای خاص که از صورتش هیبت و عزت نمایان بود، بیرون آمد.
خلاصه، به طرف منزل شیخ روان گشتیم. وقتیکه وارد منزل شدیم، هیچکس در آنجا نبود؛ حتی آن کسی که از میهمانها استقبال مینمود و برای آنها آب و قهوه میآورد. ولی آن چیزی که توجه همه را به خود جلب نمود، همانا نشستن شیخ به صورت غمناک در گوشه اتاقش بود. در حالی که قطرات اشک بر گونهاش سرازیر بود، مرتب با خود زمزمه میکرد و میگفت:
«در دستم آمد ولی متوجه آن نشدم؛ وقتی متوجه او شدم، از دستم بیرون رفت.»
غصه شیخ
در این حالت بود که تازه واردین خیلی تعجب کردند و بعد از سلام علت گریه شیخ را پرسیدند. البته چون شیخ در اواخر عمر، بینایی خود را از دست داده بود، متوجه آمدن آنها نشد؛ مگر بعد از اینکه به او سلام کردند.
شیخ بلند شد و به آنها خوشآمد گفت و در نزد آنها نشست و شروع نمود به بیان آن واقعهای که او را غمناک ساخته بود.
در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، گفت:
«همه شما میدانید که مردم برای سوالات شرعی و قضاوتها و دیگر امورشان به من رجوع میکنند و من به آنها فتوی میدهم و ناراحتی هایشان را برطرف میسازم و خمس و زکات گرفته و آنها را صرف میکنم و همچنین متولی و قیم نصب کرده و مثل اینگونه امور را انجام میدهم. البته این قبیل امور را با دلائل اجتهادی پاسخ میدهم تا موافق با شرع مقدس باشد. تا اینکه این فکر به ذهنم رسید که آیا من در این فتواها و قضاوتها، راه درست را پیمودهام و آیا اعمال من در نزد پروردگار و پیامبر و ائمه اطهار [علیهم السلام] مورد قبول واقع گشته است یا خیر؟
توسل به امیرالمومنین
تقریبا سه سال قبل بود که در مورد این قضیه به وسیله مولایم، امیرالمومنین علیهالسلام، [متوسل شدم] و از ایشان با التماس در خواست نمودم که به من بفهمانند آیا من در اعمالم مرتکب خطا (و لو تقصیر نباشد) شدهام یا خیر؟
وقتیکه اصرار و توسل من زیاد شد، چند شب قبل در عالم رویا حضرت امیر المومنین علیهالسلام را زیارت کردم. ایشان فرمودند:
«آن چیزی را که از من طلب کردی به زودی به دست فرزندم مهدی علیهالسلام آورده میشود».
دیدار امام
لذا من هم چند روزی در انتظار قدوم حبیبم صبر کردم و هر لحظه منتظر بودم تا جوابی بشنوم و گمان نمیکردم که به این زودی او را دریافته و بشناسم؛ ولی امروز کمی قبل از آمدن شما، خانه از میهمانان خالی گشت و دیگر کسی از مراجعین در منزل نبود؛ حتی خادم هم برای خریدن بعضی از لوازم منزل بیرون رفته بود.
در این هنگام یک نفر وارد اتاق شد که لهجهاش دلالت میکرد بر اینکه او از عشایر عراقی میباشد.
بعد از سلام، مسالهای را از من پرسید. من هم جوابش را گفتم.
ولی او بر این جواب اشکالی علمی وارد نمود؛ و من سعی کردم که از این اشکال پاسخ دهم.
ولی آن شخص دوباره اشکال علمی دیگر گرفت و من شروع کردم که از این اشکال هم جواب گویم؛
ولی او اشکال علمی دیگری گرفت؛ تا آنکه در ذهنم افکار متناقضی در مورد این مرد و فضلش به جریان افتاد که چطور ممکن است یک مرد عشایری به مسائل علمی آگاهی داشته باشد.
ولی غفلتی عمیق بر سراسر ذهنم خیمه زده بود و فراموش کرده بودم که من در انتظار چه کسی هستم و چه حاجتی دارم؟ و این فراموشی ادامه داشت، تا اینکه آن مرد، دستی به شانهام زد و گفت:
یعنی تو در ما مورد رضایت قرار داری.
در این مورد شگفتی ام بیشتر شد که چطور ممکن است یک مرد بادیهنشین این جمله را به یک مرجع تقلید بگوید؟
تذکر ناگهانی
سپس بعد از بیرون رفتن او، ناگهان به خود آمده و آرزویم را به یاد آوردم که به دنبال چه چیزی میگشتم و از خداوند و پیامبر اکرم و ائمه طاهرین علیهم السلام چه حاجتی داشتم؛ و حال آنکه این مرد از حاجتم خبر داد به این جملهی «انت مرضی عندنا».
متوجه شدم که او همان کسی است که به دنبالش میگردم و عمر خود را برای خدمتش صرف کردهام؛ لکن به او متوجه نشدم تا اینکه از دستم رفت؛
و حالا بر حالم تاسف میخورم که چطور او به نزدم آمد و در دستم قرار گرفت، ولی متوجه نبودم تا اینکه از نور دیدگانش استفاده کنم؛ و زمانی متوجه شدم که او از نزدم بیرون رفته بود و آیا برای مثل من سزاوار نیست گریه و زاری کند؟
در این هنگام سید بحرالعلوم به شیخ گفت:
«حضرت آیتالله! ما هم به همین جهت نزد شما آمدیم».
در این حال همگی به این فکر رسیدند که شاید آن مردی که دارای هیبت و وقار بود و او را نزدیک منزل ایشان دیدند، همانا، او سید و آقا و مولایمان حضرت صاحبالامر، حجة بن الحسن المهدی—عجل الله تعالی فرجه الشریف—بوده است.
و امیدواریم که خداوند ما را از پیروان و راضی شدگان درگاهش قرار دهد بمحمد و آله الطاهرين.
نقل کتاب روزنههایی از عالم غیب
آیت اللَّه محفوظی [از علما و مدرّسان حوزه علمیه قم] فرمودند که آیت اللَّه العظمی بهجت فرمودند:
مرحوم آقای حاج شیخ طه نجف [از مراجع تقلید و معاصر میرزای شیرازی] خدمت امام عصر تشرّف داشته است. و نیز فرمودند:
معروف است که آقای شیخ طه نجف مدّتی نگران بوده که امام عصر علیه السلام از او و رویه اش راضی است یا خیر؟
امام عصر به منزل او آمدند و به او فرمودند: أنت مرضی.
جمعی از طلاّب به شخصی هندی که اهل ریاضت بود، گفتند:
الآن امام عصر – ارواحنا فداه – کجاست؟
گفت: الآن امام در منزل شیخ طه نجف است.
جمع مذکور به طرف منزل شیخ طه نجف شتافتند. وقتی به در منزل رسیدند دیدند عربی از منزل ایشان خارج شد، داخل منزل رفتند دیدند شیخ طه نجف گریه می کند. از او پرسیدند:
سبب گریه چیست؟
گفت: مدّتی بود نگران بودم که آقا از من راضی است یا خیر؟ این شخص که الآن از منزل خارج شد و من او را نشناختم، سه بار گفت: أنت مرضی عندنا. بعد که رفت متوجّه شدم جواب من را دادند و او امام زمان علیه السلام بوده است.
پینوشت
جواب دادن سوالات به وسیله حساب و ریاضی ظاهرا علم جفر است.
برای واقعه دیگری مرتبط با علوم غریبه داستان شیخ انصاری و علم ضمیر را ببینید.
0 دیدگاه